سه‌شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۵
شمس لنگرودی هم همیشه شمس لنگرودی نیست

بهمن کاظمی گفت: در لحظاتی ما فرزندان خلف پدر و مادر نخستین‌ایم. در این لحظات است که هستی سبک می‌شود و شعر یا موسیقی به وجود می‌آید. شمس لنگرودی هم همیشه شمس لنگرودی نیست. در لحظاتی این اتفاق می‌افتد. گاهی خود او هم وقتی از آن شرایط بیرون می‌آید تعجب می‌کند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، آلبوم «دایره‌ی بی‌پایان» با شعر و صدای شمس لنگرودی، دوشنبه (۲۴ اردیبهشت‌ماه) در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

در ابتدای این مراسم، علی‌اصغر محمدخانی با اشاره به این‌که پیوند میان شعر و موسیقی در فرهنگ ما بسیار دیرینه است و نمی‌توان جدایی این دو را از هم متصور شد، گفت: بیشتر شعرهایی که در اذهان مردم به جا مانده، حاکی از موسیقی این اشعار و ارائه‌ آن به صورت آلبوم‌ها و اجراهای موسیقی است.

پس از آن محمد فرمانیان، آهنگساز این آلبوم، به سابقه‌ آشنایی با شمس لنگرودی پرداخت و با اشاره به همکاری دیگری که در آلبوم «۵۳ ترانه‌ی عاشقانه» با شمس لنگرودی داشت، درباره‌ آلبوم «دایره‌ی بی‌پایان» گفت: این آلبوم دوازده قطعه دارد و بر اساس موسیقی کلاسیک آکوستیک نوشته شده است. مسعود عماد، تهیه‌‌کننده‌ این اثر، سهم بسزایی در تولید این آلبوم داشته است و ضبط آن نزدیک به یک سال و اندی طور کشید.



پس از تشکر فرمانیان از عوامل دست‌اندرکار این آلبوم، شمس لنگرودی با اجرای موسیقی والا مهاجر و آرش احمدی به شعرخوانی پرداخت.

در ادامه، بهمن کاظمی، موسیقی‌شناس اقوام و ملل، سخنان خود را با اظهار احساس دین به شمس لنگرودی و اندیشمندان همفکر او آغاز کرد. وی مشکل امروز حوزه‌ موسیقی و شعر را بحث «مخاطب» دانست و تصریح کرد: ما وارثان فرهنگی هستیم که گستره‌ای از پشت منطقه‌ غربی زاگرس امروز تا مرزهای یونان، مناطقی چون میلیتوس، بابل، محل سکونت فنیقی‌ها را شامل می‌شده است. غرب با ترسیم حدودی چون سقراط و کوروش کبیر، پیشاسقراطیان را از عرصه‌ مجاز بیرون گذاشته است. من تعالیم پیشاسقراطیان را برگرفتم. در دوره‌ پیشاسقراطیان، یعنی فرهنگ من، موسیقی صدای خداوندی است. انسان‌ها در بیشه‌ها زندگی می‌کردند. به هم محرم بودند. هدف پایین آمدن در اینجا این بود که یکدیگر را درک کنند. سخن و سخنوری و نوشتاری نبود. شیخ بهایی در رویایش درباره‌ این انسان‌ها می‌گوید یک دنیا سخن را به نیم نگاه درمی‌یافتند. در شاهنامه‌ فردوسی آمده در دوره‌ طهمورث دیوها موجوداتی نبودند که از دهانشان آتش بیرون بزند یا شاخ داشته باشند. دیوها در این دوره خردمندان زمینی‌اند که به انسان‌ها گفتند که ما اینجا برای شما بهشت را بر روی زمین می‌سازیم. طهمورث به خواسته‌شان تن می‌دهد و دیوها برای انسان‌ها خانه می‌سازند، به خسرو نوشتن یاد می‌دهند و دلش را به دانش برمی‌افروزند. بدین ترتیب، ما انسان‌ها از بیشه‌ها بیرون آمدیم و دیوار(دیو آر)ها ساخته شدند. حالا ما می‌نوشیم، می‌خوریم، می‌پوشیم و نمی‌دانیم همنوع ما پشت دیوارها چه می‌کنند. آیا گرسنه‌اند؟ آیا موسیقی در وجودشان هست؟

وی افزود: این به روایت غرب سیبی بود که خورده شد. عشق که طعم آن در وجود ما بود، چون در وجود پدر و مادر نخستین ما باقی مانده بود. در لحظاتی ما فرزندان خلف پدر و مادر نخستین‌ایم. در این لحظات است که هستی سبک می‌شود و شعر یا موسیقی به وجود می‌آید. شمس لنگرودی هم همیشه شمس لنگرودی نیست. در لحظاتی این اتفاق می‌افتد. گاهی خود او هم وقتی از آن شرایط بیرون می‌آید تعجب می‌کند. می‌توان این موقعیت را در اینان پیگیری کرد. اینان هم گاهی زمینی می‌شوند. اینان پیشتازان ما هستند. رفتند، دیدند و متوجه شدند که بسیاری از این حرف‌ها حرف‌های آنها نیست. این حالات را در شعرهایشان می‌توان دید. برای نمونه شمس در مجموعه شعر «آوازهای فرشته‌ی بی‌بال» از شورشگر نابینایی صحبت می‌کند که وطن خودش را ویران می‌کند به امید شهری که در پشت پلک‌های بسته است. آیا این همان ناخودآگاه تاریخی‌ای نیست که به شمس لنگرودی الهام شده و از آن بیشه صحبت می‌کند که از آن بیرون آمدیم؟ یا در جایی دیگر، وقتی شمس لنگرودی می‌گوید:

«در جیب بارانی من چه بود
که دستم را زخمی کرد
تا از مرز بگذرم
ناچارم پنهان کنم
چیزی را که نمی‌دانم چیست»
 
این موسقی‌شناس با اشاره به شعر بالا گفت: ما نمی‌دانیم در جیب بارانی چه چیزی قرار دارد که دست او را زخمی می‌کند. این وضعیتی است که حالا شاعر با آن مواجه است. وقتی می‌خواهد آنچه را که برای لحظاتی درک کرده است به جوانانی بگوید که می‌خواهند تاریخی را تکرار کنند که حافظه‌ تاریخی‌اش وجود ندارد، به آنها می‌گوید: «رکاب بزن برادر کوچکم/ رکاب بزن که راه درازی در پیش است» همین علت ارادتی است که به شمس لنگرودی دارم. دایره‌ بی‌انتهایی که او درباره‌اش صحبت می‌کند و می‌گوید که نمی‌داند کجای این دایره‌ بی‌انتها ایستاده است؛ ابتدای آن است یا انتهای آن. این همان حالتی است که من با سازم دارم: دست در آغوش سازم دارم و نمی‌دانم کدام ما ابتدا یا انتهای یکدیگریم. آن وعده‌ای که در کتاب‌های آسمانی زمینیان داده‌شده، با سازم برایم تحقق یافته است.

کاظمی ضمن مرور تعبیر افتادن سیب اول به‌منزله‌ بیرون آمدن انسان از بیشه‌ها، زمینی‌شدن انسان‌ها را افتادن سیب دوم تعبیر کرد و اظهار داشت: زمینی می‌شویم و عنصر خیال را کناری می‌گذاریم. در این وضعیت کسی که خیال می‌ورزد را خیالاتی می‌خوانیم. به نظرمان چنین کسی سنجیده سخن نمی‌گوید. خیال اینجا ضدارزش است و خیال‌ورز را بستری می‌کنیم و نمی‌گوییم که «هر کو نکند فهمی زین کلک خیال‌انگیز». این لحظاتی است که شاعر از فلسفه‌ مهندسی فاصله می‌گیرد. گاهی شانس می‌آورد این لحظات، لحظات پایانی و مرگ نیست. حضوری پیدا می‌کند و به‌گونه‌ای نسیم‌وار از اوضاع‌واحوال موجود عبور می‌کند. شعرهایش رنگ دیگری پیدا می‌کنند و پیامش پیام دیگری می‌شود. در موسیقی ما هم همین اتفاق می‌افتد؛ اما آنچه می‌خواهم بگویم به این ترتیب است. اگر شما منبع و منشأ آن نگاه را در نظر بگیرید، آن وقت به مجموعه‌ای می‌رسید که در آن مشخص نیست کدام‌ یک شروع و کدام پایان این دایره‌ بی‌پایان‌اند. اینجا بایستی تجربه کسب کرد. گوشه‌گوشه‌ دیوان‌ها گواه تاوانی است که برای این تجارب داده شده است. هنگام مرور تاریخ ادبیات‌مان متوجه می‌شویم که تنها ملتی هستیم که بزرگانمان یا از ترس جان فرار کرده‌اند و یا کشته شده‌اند.

کاظمی، شمس لنگرودی را آخرین اسطوره‌ای خواند که در شعر عصر معاصر می‌شناسد و سخنان خود را با شعری از ابوسعید ابوالخیر به پایان برد.

این مراسم با شعرخوانی شمس‌لنگرودی و همراهی ساز حمید پاکیزه و آواز صادق نوری به پایان رسید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها