چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۷
هشدار آزاد ارمکی درباره سرنوشت شومی که ممکن است جامعه‌شناسی ایرانی به آن مبتلا شود

تقی آزاد ارمکی، استاد تمام دانشگاه تهران در یادداشتی هشدارهای جدی به جامعه‌شناسی ایرانی داده است که اگر جامعه‌شناسی کلیت حیات اجتماعی ایران را موضوع بحث خود قرار ندهد به جامعه‌شناسی ساحت ایدئولوژیک یا به جامعه‌شناسی کاملا ابزاری کاربردی تبدیل خواهد شد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- تقی آزاد ارمکی، استاد تمام دانشگاه تهران: جامعه‌شناسی و وضعیت جامعه ایرانی همواره موضوع درست و مرتبطی است به این دلیل که بسیاری تحلیل‌هایی که درباره شرایط داده‌اند نادرست درآمده یا این‌که شرایط به‌گونه‌ای رقم خورده که آن آدم‌هایی که آن تحلیل‌ها را ارائه کرده‌اند، احساس ضعف و ناتوانی می‌کنند و از تحلیل دست برداشته‌اند. مثلاً در حوزه دین و دین‌داری و جامعه ایرانی مطرح است که جامعه ایرانی به سمت دین‌داری می‌رود یا اینکه رفتار مقتصدانه را پی می‌گیرد یا اینکه تبعیت می‌کند، همه این‌ها هم بحث‌های دینی است و هم بحث‌های روان‌شناسانه و هم سیاسی است که می‌بینیم جامعه ما نه مقتصدانه عمل می‌کند و میل دارد و نه از طرفی تبعیت تمام می‌کند و نه اینکه عرصه دین‌داری‌اش خیلی معین است. یعنی به‌گونه‌ای ما دچار یک نوع گل‌وگشادی یا رهاشدگی حوزه دین‌داری هستیم که قبلاً این بحث را با عنوان بی‌شکلی دینی کرده‌ام.

درباره اعتماد نیز شاهد یک افت و کاهش سرمایه اجتماعی شده‌ایم و یک بی‌اعتمادی در تمام سطوح ظهور کرده، این‌ همه هجوم مردم به بحث خرید و سرمایه‌گذاری و... همه نشانه و ترس از افت ارزش پول ملی است و از طرف دیگر هم اینکه منابعی برای ادامه مصرف را در این جامعه می‌بینیم. اگر این سه‌ را باهم جمع کنیم اتفاق عجیبی است که دیگر نمی‌تواند تنها تحلیل سیاسی افرادی که جامعه را در راستای سیاست‌های دولت می‌دیدند ببینیم. بسیاری از تحلیل‌های سیاسی یا ایدئولوژیک در اینجا دچار مشکل شده‌اند. کسانی که فکر می‌کردند که مردم تبعیت می‌کنند و... یا کسانی که فکر می‌کردند که جامعه دینی حتماً دین‌دارتر می‌شود یا نظام دینی با کنش و سیاست‌گذاری‌هایی که انجام می‌دهد، دین‌دارتر می‌شود. اتفاقاً می‌تواند یک ساحت دین‌داری جدید پیدا کند که پیداکرده است.

این وضعیت بیشتر یک نگاه جامعه‌شناسانه طلب می‌کند، یعنی جامعه‌شناسی‌ای که چند تا ویژگی عمده داشته باشد. اولین ویژگی‌اش این است که یک فهم روشن تاریخی داشته باشد و جامعه ایرانی را در بستر تاریخی خودش فهم کند و دگردیسی‌هایی که جامعه ایرانی دچار شده است را به لحاظ تاریخی پی بگیرد. همچنین این جامعه شناسی باید آنیت یا حال ایران را فقط معیار قرار ندهد چون حال ایران می‌تواند همان تنوع یا بی‌شکلی دینی را داشته باشد. باید ایران را در یک فرایند تاریخی دید و اینکه از کجا باید این تاریخ را دید من خیلی گذشته ایران را گذشته دور نمی‌بینم. چون گذشته ایران دور، ایران عصر باستان و دوره اسلامی خیلی ایدئولوژیک طراحی و تعبیر شده است.

اتفاقاً آن دو دوره، ایران مجموعه‌ای از تعارض‌ها و تناقض‌ها و نابسامانی‌ها بوده و... به همین سبب می‌بینیم که هم در دوره ایران باستان ایرانیان به یک تصمیم می‌رسند و انتخاب می‌کنند، هم در دوره اسلام است که با ورود اعراب به ایران است که ایرانیان تصمیم می‌گیرند. اولی از سلطنت و پادشاهی به معنای کلاسیک عبور می‌کند، در دومی هم به شیعه متمایل می‌شوند. این است که پس انتخاب می‌کنند، یعنی در دوره بحرانی، حادثه و پرآشوب، ایرانیان انتخاب می‌کنند. پس ما نمی‌توانیم به سراغ یک تصویر خیلی آرمانی از ایران برویم. یعنی دوره‌های دیروز که هم اسلام‌گرایان آرمان‌گرا و هم باستان‌گرایان آرمان‌گرا که هر دو تصویری ایدئولوژیک و آرمان‌گرایانه ارائه می‌کنند.

ما باید سراغ ایران معاصرتر بیاییم که این ایران مختصاتی دارد. اولین ویژگی‌اش این است که در عصر  مدرن زیست می‌کند. در مناسبات جهانی خودش را قرار داده در تعامل با اتفاقات جامعه جهانی قلمداد کرده است. زادگاه ایران معاصر را من دقیقاً از دوره صفویه می‌دانم و از آنجاست که شکل‌گرفته است. همان‌طور که جهان یک معلق مهم می‌زند، از قرن پانزدهم به این‌طرف است که جهان دچار تحولاتی بنیادی و ساختاری می‌شود و همه جهان به آشوب کشیده می‌شود، همه جهان به تلاطم می‌آید، همه کنشگران جهانی در سطوح متفاوت سیاسی- اقتصادی عمل می‌کنند و تلاش می‌کنند که خودشان را به صحنه جهانی بیاورند و ایران هم درآن عرصه است که بیشتر وارد عرصه جهانی می‌شود.

البته ما در جهان بوده‌ایم اما خیلی متفاوت و نه با دغدغه‌هایی که در صفویه شروع کردیم و این دغدغه دوره صفویه در همه سطوح اشاعه پیدا می‌کند. اینکه ما دولت قدرتمند پیدا می‌کنیم و دولتمردانی که دغدغه‌شان زیست در جامعه جهانی بوده با همه ضعف‌هایش حتی در دوره‌هایی مانند زندیه، افشاریه، قاجاریه و پهلوی و جمهوری اسلامی.

دوم اینکه مردم ایران میل به جامعه جهانی پیدا می‌کنند و با همه آنچه در جهان هست پیوند و بسط می‌خورند. با علم، تکنولوژی، صنعت، نظام و ارتش، اقتصاد و خواسته‌های آن پیوند می‌خورند و درعین‌حال ایران در جامعه جهانی خیلی مهم می‌شود.

ویژگی دوم این است که درست است که ایران باستان نیست و آن سرزمین بزرگ و آن‌قدر قدرتیان شاهان بزرگ و سلسله‌های بزرگ نیست و ما کم‌کم کوچک‌تر می‌شویم، حالا در صفویه و بعد دیرتر و دیرتر و امروز کشوری کوچک‌تر در مقایسه با گذشته‌مان هستیم، اما همچنان در جهان مؤثر واقع می‌شویم. این مؤثر بودنمان ابتدا در منطقه و بعد در آسیا و در کل جامعه جهانی است. عوامل بسیاری در مؤثر بودنمان به ما کمک می‌کند.

موقعیت ژئوپلیتیک، دغدغه ایران و فرهنگ و تمدن ایرانی و بعد اسلامی و شیعه و بعد هم انقلاب اسلامی و بعد هم جنگ و نفت و چیزی به نام مبارزه با تروریزم که ایران سعی می‌کند آن را سروسامان بدهد و به صلح جهانی کمک کند. همه اینها عواملی بوده‌اند که ایران را در جامعه جهانی مهم کرده و مهم بوده و هست. امروز هم به خاطر ایران است که ما این‌همه مشکل و مسئله داریم.

یعنی ویژگی اول این بود که در جهان مدرن زیست کرده و ویژگی دوم هم اینکه در جهان دخالت کرده و متأثر شده و در ساختن جهان هم مؤثر بوده‌ایم. مثلاً ایرانیان مهاجر می‌بینید که هم سرزمین حاشیه‌ای را ساخته‌اند و هم جهان را ساختند، کانادا را ساخته‌اند، امریکا را ساخته‌اند و... این نشانه چیز عجیبی است که  آن را در سرنوشت ایران کمتر مؤثرمی‌شناسیم.

نکته دیگر ظهور پدیده‌ای بعد از تصویر کلی تمدن ایرانی و اسلامی به نام فرهنگ ایرانی-اسلامی است. با فرهنگ ایرانی سروکار داریم که در این فرهنگ ادبیات، شعر، موسیقی، خواسته، آرمان، آرزو و چیزی که اخیراً ظهور کرده وجود دارد و مهم است که در جایی دیگر هم در کتاب نظریه طرح فرهنگی به آن پرداخته‌ام، آن چیزی به نام ظهور زندگی است. یعنی مردمان ایران مردمانی شده‌اند که دغدغه زیست و زندگی دارند. در این دگردیسی مهم است که ایران از گذشته تاکنون اهمیت پیدا می‌کند و از ساحت ایدئولوژیک عبور می‌کند و به ساحت واقعی و عینی و چیزی به نام زندگی و زیست جمعی می‌رسد.

اینجاست که علوم اجتماعی و به‌طور خاص جامعه‌شناسی می‌آید و با چیزهایی روبه‌رو می‌شود که باید بسیار مورد توجه قرار بگیرد. جامعه‌شناسی می‌شود علمی که به حال جامعه ایرانی و گذشته تاریخی و دگردیسی آن اشاره دارد. جامعه‌شناسی در این حالت باید تکلیف چیزی به نام  تحول‌خواهی، پیشرفت و آرمان‌گرایی را معلوم کند و رابطه‌اش را با آن تعیین کند. در عین‌حال جامعه‌شناسی باید دو بحث دیگر را اضافه بر این پی بگیرد؛ یکی بحث میل به تغییرات و اصلاحات با روش‌ها و شیوه‌های خاص است و بعد هم سامان اجتماعی است. این سه‌گانه‌ای که جامعه‌شناسی در مقابلش قرارگرفته که در جامعه ایرانی هم وجود دارد، سه‌گانه مهمی است که باید خیلی دقیق به آن پرداخته شود.

جامعه‌شناسی با سه‌گانه ترقی و پیشرفت که دغدغه آن ریشه در حضور ایران در جامعه جهانی دارد، و دغدغه سامان به وضعیت معاصر سرزمینی برمی‌گردد که خیلی از عوامل در نابسامانی آن مانند دشمن، تکثر و تنوع و حاشیه‌ای و موقعیت ژئوپلیتیک و بعد از انقلاب جنگ که توانسته خودش را سامان بدهد، که دغدغه مهمی است که کمتر توجه شده، مثلاً ایران در کجای این منطقه قرارگرفته و چه نقشی در این منطقه دارد و چه‌کاری می‌تواند و رابطه‌اش با کشورها و دیگر فرهنگ‌ها چگونه است؟

یعنی همان بحث نظم و سامان اجتماعی است و سوم اینکه بالاخره این نیروهای درونی نظام اجتماعی ایرانی جابجایی‌هایی در خودشان و در ارتباط با دیگران پیدا می‌کنند که یک جابجایی در بین قومیت‌هاست، زنان و مردان، نسل‌ها و گروه‌های حرفه‌ای و تخصصی است. نهایتاً رابطه بین طبقات اجتماعی و بازیگری که طبقه متوسط در ایران داشته و دارد و می‌خواهد بکند که همان بحث اصلاح و بهبود شرایط است که مجموعه همه این‌ها رسیدن به مفهوم زندگی است.

اینجاست که جامعه‌شناسی می‌شود علمی که یک ساحت ندارد، بلکه ساحت‌های متفاوتی می‌تواند بازی کند. سه سنت هم‌عرض با جامعه‌شناسی پی می‌گیرد و سه صدا را باهم داریم. یک جامعه‌شناسی‌ای که خیلی ترقی‌خواه است. دوم جامعه‌شناسی‌ای که اصلاح‌طلب است و سوم جامعه‌شناسی‌ای که خیلی محافظه‌کار است و به سامان اجتماعی ـ سیاسی و نظامی و جامعه‌ای فکر می‌کند.

جامعه‌شناسی اول جامعه‌شناسی‌ای است که بالاخره باید تکلیف این ایران را در کلیت نظام و بعد هم سوگیری‌های کلی‌اش معلوم کند که این جامعه‌شناسی با فلسفه تاریخ و ایدئولوژی پیوند می‌خورد و خیلی‌ها تصور می‌کنند که جامعه‌شناسی اسلامی می‌تواند این مشکل را حل کند. شاید بتواند اما بیشتر به نظرمی‌آید که جامعه‌شناسی عمومی و کلی باید این تکلیف را معلوم کند. به دلیل اینکه این جامعه‌شناسی باید بپذیرد حیات و هیبت و کلیت نظام جامعه ایرانی را، ایرانیت را باید بپذیرد و فرهنگ و مختصات تاریخ. ما باید به سراغ جامعه‌شناسانی برویم که این بحث را سروسامان می‌دهند.

متأسفانه در ایران یک گرفتاری وجود دارد که بعضی از جامعه شناسان به‌جای اینکه این ساحت را معلوم کنند گذشته‌گرایی می‌کنند و بعد شروع به بحث خلقیات ایرانی می‌کنند که ایرانیان فلان‌اند و مدام تعطیل، پایان و افول و بدبختی را پی می‌گیرند. باید حس خوش، یک معنایی، یک همگرایی در اینجا وجود داشته باشد که بتوانیم فهمی و تصویری که اقدامی جمعی برای سروسامان دادن فردای ایران را در پی داشته باشد. این است که این جامعه‌شناسی ترسیم فردای به‌گونه‌ای ایده‌آلی را ارائه بدهد.

این جامعه‌شناسی که بتواند فردای ایران را بازگو کند بسیار مهم است. ما در همه جوامع دیدیم که جامعه‌شناسی این‌گونه رسالتی را داشته است. همه جامعه‌شناسی‌ها این تلاش را کرده‌اند و این مسئولیت را به عهده گرفته‌اند که متأسفانه جامعه‌شناسی ایران از این مسئولیت غافل شده و اگر می‌خواست که درباره فردا حرف بزند به یک ایده‌آلیزم رسیده و یک گذشته‌گرایی را و به‌سرعت دچار یک بدبینی و حس بدبینی شده و به نظریه انحطاط رسیده است.

جامعه‌شناسی دوم جامعه‌شناسی‌ای است که باید جامعه را سروسامان بدهد و بعد هم رابطه نهادها  و سازمان‌های اجتماعی را بازگو کند. در آن ساحت استقرار یافته تاریخی‌اش و بعد هم تقویت و توسعه‌یافتگی معاصرش را مثلاً با همان نظریه سه‌پایه‌ای که گفتم؛ خانواده، دولت و دین، سه نهاد مستقر تاریخی مؤثر ایران است. باید این جامعه‌شناسی بیاید و ظهور نهادهای جدید را توضیح دهد و چالش‌هایی که این سه نهاد با نهاد حوزه اقتصاد، فراغت، علم و امثال این‌ها دارد را توضیح بدهد و نهایتاً به گشادگی جامعه ایرانی توجه کنند.

متأسفانه در اینجا هم خیلی از متفکران ایرانی روی جامعه ایرانی یک‌پایه‌ای حرف زده‌اند. مثلاً به یک‌پایه نهاد دولت یا نهاد دین یا خانواده توجه کرده‌اند. اینجا جای نقد نیست، اما اساساً من در کتاب «بنیان‌های نظریه ایرانی» به آن اشاره‌ کرده‌ام که عده‌ای گفته‌اند که دولت کانون است و همه اتفاقات را به گردن دولت و نظام سیاسی انداخته‌اند و به دنبال فروپاشی و بعد خانواده و نهایتاً به ‌نظام ایلی-عشایری و طایفه رسیدند یا اینکه به دین و اخلاق و...

این‌ها چیزهایی است همگرایانه ترکیبی ـ تلفیقی ـ تعارضی با هم است، اما زایش نهادهای جدید بسیار مهم است که جامعه‌شناسی باید در اینجا این را معلوم کند. مثلاً جامعه‌شناسی نهادگرایی در غرب را داریم، آدم‌هایی مانند دورکیم و وبر با اینکه در عرصه اول هستند، این نگاه دوم را هم دارند و رابطه نهادها را دارند توضیح می‌دهند و جایی که حفره وجود دارد و نهایتاً باید تقویت شود و جامعه از آن منظر باید پی بگیرد، در اینجاست که جامعه‌شناسی به سیاست‌گذاری اجتماعی و به تغییرات کمک می‌کند که در آن عرصه‌ها تلاش کنند.

ساحت سوم، ساحت جامعه‌شناسی اصلاحات است که باید تکلیف بهبود شرایط و به سامان شدنش را به لحاظ کنش‌های درون نظامی معلوم کند که بالاخره حس خوش داشتن و به زندگی رسیدن لازمه‌اش این است که باید آن را درونی نگاه کرد و دموکراتایز بکند. ببیند که دموکراسی و پیوند و پیوست نیروهای اجتماعی و در عین‌حال امکان بازیگری این نیروها باید ساری و جاری باشد. این مهم است و این جامعه‌شناسی اگر بخواهد اصلاحات یا رفورم را پی بگیرد نمی‌تواند ضد سامان باشد و ضد فهم ایران فردا باشد. باید این سه باشند یعنی باید سه تا ژانر، سه تا سنت، سه تا جهت‌گیری متفاوت همراه در جامعه‌شناسی تعبیه شود و سه صدا در جامعه‌شناسی باید پی گرفته شود. این‌ها با همدیگر بتوانند یک جهان ایرانی بسازند که درعین‌حال که با جامعه جهانی زیست می‌کند، مقلوب نشود، قالب نشود و درعین‌حال نیروهای درونی آن فعال شوند و بعد هم اینکه برروی پایه‌های خودش طراحی‌شده باشد. پایه‌ها، نهادها و نیروهای اجتماعی خودش‌، بعد تحولات و اتفاقاتش هم درونی خواهد بود. این چیزی است که جامعه‌شناسی ایران باید به آن بسیار بپردازد که ما از فهم آن‌ غافل هستیم.

در این فرایند این بحث که بحران‌ها، آشوب‌ها، تزاحم‌ها و خشونت‌ها را چگونه می‌توانیم توضیح بدهیم؟ ظهور می‌کند. آنجاست که با یک نظریه توسعه یافته چندجانبه‌نگر این تحولات را در سرجای خود می‌توان توضیح داد. اعتصاب کامیونداران و کارگران را به گونه‌ای می‌توان توضیح داد که بسیج تمام نیروها و اینجا بحث متفاوت می‌شود و ما نظریه‌های دیگری را به کار خواهیم گرفت، در عین حال نه خیلی آشوبگرانه و ضد جامعه‌مان بحث خواهیم کرد و نه هم خیلی آسیب‌شناسانه و... همه اینها مورد تامل قرار خواهد گرفت، اما در راستای اینکه این شرایط بهبود بیابد و به یک سمت و سویی دیگر برود.

اگر جامعه‌شناسان ایرانی این ساحت را پی نگیرند و دنبال نکند به احتمال قوی در آینده جامعه‌شناسی را از دست خواهیم داد. دوم اینکه پیش‌بینی خواهم کرد که جامعه‌شناسی به یک دانش و ساحتی در اختیار تبدیل خواهد شد، یا اینکه به یک ساحت خیلی ایدئولوژیک و ارائه فرمول‌های خیلی کلی و فلسفه سیاسی (کماکان که جامعه‌شناسی سیاسی دیروز ایرانی که بی‌اعتنا به جامعه بوده، این دو وجه را داشته است) تبدیل می‌شود. همچنین جامعه‌شناسی در این صورت ایدئولوژیک بوده که مارکسیسم و ایده‌آلیزم ایرانی و ایده‌آلیزم اسلامی در مقابلش و درونش بوده است یا اینکه جامعه‌شناسی‌ای که در خدمت بوده و معطوف به آثار قدرت که در کتاب «جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی در ایران» به تفصیل بحث کرده‌ام.

جامعه‌شناسی اگر اقدام نکند و کلیت حیات اجتماعی ایران را موضوع بحث خود قرار ندهد، با آن سه سناریو، به یکی از این دو سطح نزول خواهد کرد یعنی یا به جامعه‌شناسی ساحت ایدئولوژیک یا اینکه به جامعه‌شناسی کاملا ابزاری کاربردی تبدیل خواهد شد که فقط آثار و نتایج کنش‌های اجتماعی تصمیم‌گیران را توضیح بدهد که سرنوشت دیروز آن بوده است.

جامعه‌شناسی در یک موقعیت مهم تاریخی قرار دارد که اگر درست عمل نکند به سرنوشت شومی دچار خواهد شد و علم و دانشمند از این دانشگاه تولید نخواهد شد. این است که دانشمندان و جامعه‌شناسان ایرانی باید به میدان بیایند و این نوع عمل را انجام دهند و این سه ساحت را صورت‌بندی کنند و فلسفه‌های جدیدی بسازند و برپا کنند.  

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها