چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۴
«مارش رادتسکی» رمانی سیاسی و راوی رنج انسان قرن بیستم

مارش رادتسکی نوشته یوزف روت اثری است که ماریو بارگاس یوسا از آن به عنوان یکی از بهترین رمان های سیاسی یاد می‌کند، به نظر می‌رسد بستر سیاسی رمان عاملی است که نویسنده با هوشمندی تمام به کار گرفته تا به موازات رویدادهای سیاسی، به رنج و درد زندگی انسان قرن بیستمی بپردازد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- ساجده سلیمی: مارش رادتسکی نوشته یوزف روت اتریشی، رمانی نیست که خواننده با یک‌بار خواندن به تمام زوایای پنهان آن پی ببرد. به‌رغم حجم نسبتا زیاد رمان (حدود 500صفحه) پرگویی نویسنده آزاردهنده نیست و پایان یافتن آن، خواننده را بر آن می‌دارد که بازگردد و حالا رمان را بار دیگر و نگاهی دیگر بخواند. شاید همین موضوع هم سبب شده که مترجم اثر محمد همتی همان‌طور که در یکی از گفت‌وگوهایش اشاره کرده پس از ترجمه کامل اثر دوباره به عقب برگردد و با نگاهی جدید آن را دوباره بازنویسی کند. اما دلیل این امر چیست؟

مارش رادتسکی رمانی است که در سال‌های 1930تا 32 نوشته شده است، در سال‌های آغاز قرن بیستم، سال‌های گذار ادبیات از شیوه رئالیستی به شیوه مدرنیستی. در آغاز این قرن همزمان نویسندگان از شیوه‌های مرسوم رمان قرن هجده و نوزده فاصله می‌گیرند و با تغییر زیربنایی در فرم و محتوا رمان‌هایی درخور روح و روان انسان قرن جدید می‌نویسند. سردمداران این حرکت نیز بسیار مشهورند. آغازگر این جریان را رمان دخمه‌های واتیکان نوشته آندره ژید می‌دانند. هنری جیمز، جوزف کنراد، لارنس، ویرجینا وولف و کافکا ادامه دهنده و بسط دهنده اینگونه رمان بودند.


یوزف روت

یوزف روت(1894-1939) نویسنده این رمان، روزنامه‌نگاری بوده سال‌ها مجبور به سفر و به عبارتی بی‌خانمانی. مثل اکثر رمان‌نویسان مدرن، جنگ و تبعات آن در انسان، و آلام و رنجش‌های به جا مانده از آن را می‌توان عامل موثر در شیوه نگارش روت دانست. با این تفاوت که بستر اصلی رمان روت هم یک دوره صرفا تاریخی و به صورت مستقیم مربوط به جنگ و ماجراهای ارتش است. با این حال شخصیت‌های آن مردان نظامی هستند که با درگیری‌های ذهنی و عاطفی خود داستان را به پیش می‌برند. همین است که مارش رادتسکی به‌رغم بستر تاریخی خود و حتا اشاره آشکار به وقایع واقعی چون نبرد سولفرینو یا ماجرای آغاز جنگ جهانی اول، یک رمان تاریخی محسوب نمی‌شود.

در مارش رادتسکی ما با سه نسل از مردان یک خانواده مواجهیم. پدربزرگی که یک ستوان پیاده نظام است اما به دلیل نجات جان قیصر امپراطوری اتریش-مجارستان به بالاترین مقام‌ها یعنی ماریا-ترزیا و عنوان اصیل‌زادگی نائل می‌شود. فرزند او کم‌وبیش به تبعیت از پدر به خدمت ارتش درمی‌آید و نوه او کارل یوزف که شخصیت اصلی این رمان است نیز همان راه پدر و پدربزرگ را ادامه می‌دهد. پدر و پدربزرگ کارل یوزف تروتا همان شخصیت‌های تیپیکالی هستند که ما می‌توانیم از یک نظامی ارتشی در ذهن داشته باشیم. وفادار به امپراتوری، میهن‌پرست و تا آخر عمر پایبند به ارزش‌های یک نظامی فدایی ارتش. اما آنچه در روند رمان با آن مواجه می‌شویم تغییر این ارزش‌ها و فروپاشی باور سلطنت ازلی و ابدی قیصر است. از ویژگی‌های تفکر مدرن که از گرایشات خردگرایانه انسان قرن بیستمی نشات می‌گیرد، جاندارانگاری و به عبارتی محدود کردن هستی (ابژه) در ذهن (سوژه) و تسلط دومی بر اولی است.(1) راوی این رمان سوم شخص است اما راوی‌ای که محدود به ذهن شخصیت‌هاست. بنابراین آنچه ما ازحوادث سال‌های آخر قرن 19 در این رمان درمی‌یابیم همانی است که از ذهن شخصیت‌ها می‌گذرد. قیصر و سلطنت او در ابتدا شخصیتی خدای‌گونه و نامیرا دارد که همراه این سه نسل زنده است و در تمام امور جاری و ساری. هرچه به انتهای رمان نزدیک می‌شویم، در باور کارل یوزف نسل سوم خاندان تروتای غرق در اندیشه خدمت، قیصر هم از آن وجهه فاصله می‌گیرد و به پیرمردی آلزایمری، نحیف و گاه ترسو نزدیک می‌شود.  


 صفحه مارش رادتسکی

 فاصله‌گیری تدریجی کارل یوزف از ارزش‌ها و تفکرات خونی، یکی از لایه‌های پنهان ناامیدی انسان قرن جدید از اوهام و خرافات و گرایش به خردگرایی مدرن است که در این رمان به چشم می‌خورد: «اگر قرار نبود دمانت بمیرد باید معجزه‌ای رخ می‌داد و تا آنجا که عقل ستوان قد می‌داد روزگار معجزه به سر آمده بود»(2) یا «قطعا اتفاق نمی‌افتاد. نشانشان خواهیم داد. زمانه خرد و آگاهی است. محض نمونه در انگلستان پادشاه کاره‌ای نیست...»(3)

از جمله مهم‌­ترین نشانه­ های مدرنیستی در آثار نویسندگان مدرن، می­‌توان به رویارویی با مدرنیته و پبامدهای زندگی شهری، پیچیدگی زبان، به­ هم‌­ریختگی جریان طولی زمان، بی­‌مکانی و عدم وجود پیرنگ، گسیختگی در روایت، در هم آمیختگی خواب و رؤیا، نمادپردازی، توجه به اسطوره‌­ها، ضد قهرمان، بحران واقع‌­نمایی، پارانویا، آشنایی­‌زدایی و ابهام معنایی و فردگرایی اشاره کرد. اگر این نشانه‌ها را معیار سنجش رمان‌های مدرن در نظر بگیریم، مارش رادتسکی را نمی‌توان یک رمان مدرنیستی بلکه اثری مابین اثر رئالیستی و مدرنیستی دانست، با این تفاوت که اگرچه این اثر در فرم شاید خیلی نزدیک به مدرنیست‌ها نباشد اما از نظر محتوا یعنی پرداختن به تنهایی انسان، روح آزرده او از اتفاقات آغاز قرن بیستم از جمله جنگ و توجه و یادآوری فروپاشی نظام‌های سلطنتی و اعتراضات کارگری و... به رمان های مدرن پهلو می‌زند.

همان طور که اشاره شد، یکی از تفاوت های رمان‌های مدرن با رمان‌های رئالیستی حضور ضد قهرمان به جای قهرمان به عنوان شخصیت اصلی رمان است. «شخصیت‌های رمان در رمان‌های مدرن معمولاً دو وجه دارند. وجه علنی و وجه خصوصی. آن‌ها شخصیت‌هایی هستند که با جامعه هم‌سازی ندارند و با آن نمی‌جوشند. به مقام‌های مهم اجتماعی توجه ندارند، اخلاق متعارف را زیر پا مي‌گذارند و ژست‌های قهرمانان سنتی را به تمسخر می‌گیرند». (4) کارل یوزف به‌رغم پیشینه قهرمانی نیاکانش و شیوه تربیتی خانواده تروتا، بویی از منش خانوادگی این خاندان نبرده است. او از زمانی که به دنیا آمده در خانواده‌ای ارتشی بوده و برای خدمت در ارتش پرورش یافته، اما آنچه یوزف از این شخصیت به دست می‌دهد گردشی 180درجه‌ای با خاستگاه او دارد. با اینکه او همواره دچار این تنافض است که باید میراث نیاکانش را حفظ کند و در حفظ آبروی خاندان تروتا و قهرمان جنگ سوفلرینو یعنی پدربزرگش که جان قیصر را نجات داده بکوشد، اما در عمل زندگی او را به سمت و سویی دیگر می‌برد.



فرانتس یوزف یکم

کارل یوزف اغلب با چهره‌ای زرد و مشوش توصیف می‌شود که دچار درگیری‌های درونی است. در ظاهر در نظام خدمت می‌کند اما همواره در دل آرزوی جدایی از آن را می‌پرورد و در نهایت از ارتش استعفا می دهد. در روابط عاشقانه کاملا غیر معمول عمل می‌کند و در هردو موردی که در رمان ماجرای آن شرح داده می‌ششود دلبسته زنان مسن شوهردار می‌شود و هرگز وارد یک رابطه درست و معقل نمی‌شود و چیزی به نام عشق به زن در زندگی او معنا ندارد. قمار می کند و بدهی زیادی بالا می‌آورد و به هر بهانه از ارتش غیبش می‌زند.

همچنین روان رنجوری که بارزه شخصیت‌های رمان‌های مدرنیستی است در او به وضوح دیده می‌شود. هرچند این کاراکتر به مراتب با آنچه ما در شخصیت‌های کافکایی می‌بینیم متفاوت است اما با دقت در لایه‌های پنهان شخصیت او می‌توان نشانه‌های روان‌رنجوری را در او دید: «نگاهی به آدمک‌های دورتادور دیوارهای حیاط پادگان انداخت. آدمک‌های کوچک و آبی‌رنگ و فروریخته از شلیک‌ها دوباره رنگ‌آمیزی شده، به نظر ستوان شبیه اجنه شرور و ارواح خانگی پادگان می‌رسیدند که خود تفنگ‌هایی را که هدف قرارشان داده بودند که دیگر نه هدف، بلکه تیراندازانی خطرناک بودند»(5) به جز این نمونه‌های دیگر از تصویرهایی که کارل می‌بیند چون کمدی که همواره شبیه تابوت است می‌تواند نشانه‌هایی از روح افسرده این ضدقهرمان یوزف روت باشد. همین وجه گاهی او را تا مرز درهم آمیختگی بیداری و رویا می‌کشاند که البته نگارنده جز همین مورد، نمونه دیگری به خاطر ندارم: «به کاپتوراک زل زد. چند لحظه به نظرش رسید مهمانش مدام از هم می‌پاشد و دوباره از لکه‌های خاکستری مبهم شکل می‌گیرد»(6)

 دیگر ویژگی‌هایی که رمان روت را در زمره رمان‌های مدرن قرار می‌دهد کارکرد نشانه و به عبارتی سمبل‌هاست. نویسندگان مدرن تاحدودی پیرو سمبلیسم‌ها هستند؛ با این تفاوت که اصراری برای نشان دادن نشانه‌­ها و راهنمایی خواننده ندارند. در مارش رادتسکی ما با چند نشانه مواجهیم که همواره در طول رمان پابه‌پای روند داستان حضور دارند. تصویر پرتره تروتای بزرگ، قهرمان نجات دهنده قیصر که در سرتاسر رمان در ذهن و مقابل دیدگان کارل حضور دارد و همواره خاستگاه خانوادگی او و رگ و ریشه‌ای که به آن تعلق دارد را یادآوری می‌کند: «آدم فقط وقتی شهامتش گل می‌کرد که به قهرمان سولفرینو فکر می‌کرد. آدم باید همیشه به پدربزرگ رو می‌آورد تا کمی قدرت بگیرد»(5)

مجسمه‌ها و تصاویر قیصر که در همه مکان‌ها چون بک گراندی دائمی داستان حضور دارند از دیگر نشانه‌های این رمان هستند که هرگاه روت می‌خواهد مفهوم قدرت او را نشان دهد، مثلا از نگاه فرانتس یوزف پدر کارل، با تمام شکوه و عظمت یک سلطان به تصویر کشیده می‌شود و زمانی که قرار است ضعف و فروپاشی امپراتوری و میرایی قیصر مطرح شود مجسمه‌ای می‌شود که محل تجمع فضله مگس‌هاست: «لباس سفید قیصر، انگار که با گلوله ساچمه‌ای کوچک سوراخ سوراخ شده باشد، پر از بی‌شمار لکه‌های فضله مگس شده بود و چشمان فرانتس یوزف اول... در زیر سایه چتر چراغ گازی رنگ باخته بود»(6)

خود مارش رادتسکی را سمبل دیگری در این رمان می‌توان دانست. مارش رادتسکی ساخته یوهان اشتراوس به افتخار سردار رادتسکی فرمانده کل ارتش امپراتوری اتریش بود. این موسیقی است که پدر کارل به آن علاقه‌مند بود و او از کودکی همواره نواختن این قطعه را در خانه‌شان شنیده است. بارها و بارها کارل یوزف در سرتاسر زندگی و در شرایط مختلف این قطعه را به یاد می‌آورد و گویی این مارش هم مثل پرتره پدربزرگ، قرار است از کودکی در ذهن این ستوان جوان کارکردی فراتر از یک قطعه موسیقی ساده داشته باشد، نمادی از لذت‌های از دست رفته کودکی کارل یوزف و جایگاه یک مارش نظامی در یک خانواده ارتشی: «رویاهای کودکانه  و قهرمانانه کارل یوزف در خیالش جان می‌گرفت، رویاهایی که در خانه پدری زمان تعطیلات در بالکن خانه حین شنیدن مارش رادتسکی او را از خود سرشار می‌کردند و سر ذوق می‌آوردند.»(7)

برخورد یوزف روت با مذهب البته کمی محطاتانه است. او خود از خانواده‌ای یهودی است و به نظر می‌رسد همین امر سبب می‌شود نوعی ناامیدی مذهبی که در آثار آغاز قرن بیستم به چشم می خورد در مارش رادتسکی در قالب دین یهودی جلوه‌گر شود و برخورد با مسیحیان محترم‌تر و محافظه‌کارانه‌تر است. کاپتوراک که قمارخانه شهر مرزی که ستوان کارل یوزف در آن خدمت می‌کند را در آنجا دایر و همه را مقروض و حتا به خودکشی کشانده یهودی است: «یکی گفت این جهود خون‌آشام، و همه خشکشان زد چون یادشان آمد پدر لیپوویتس هم یهودی است». و اینکه از کلیسا زمانی یاد می‌شود که ناقوس جنگ زده می‌شود:«تروتا پرسید: ناقوس‌ها برای چه به صدا درآمده‌اند؟ مرد بی آنکه سر بلند کند جواب داد: ناقوس جنگ است!» (8)

 
 منابع:
(1)مراد فرهاپور، مدرنیسم و پست مدرنیسم، مجله هنر شماره 25
(2) مارش رادتسکی، یوزف روت،محمد همتی، انتشارات فرهنگ نشر نو.180
(3)همان.200
(4)حسین پاینده، مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان، تهران، نشر روزگار
(5)مارش رادتسکی، یوزف روت، محمد همتی، انتشارات فرهنگ نشر نو.371
(6)همان 192
(7)همان 175
(8)همان 449
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها