پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۵
شاعر زندگی انسان ایرانی

امروز 20مهر مصادف با روز بزرگداشت حافظ است. میلاد عظیمی پژوهشگر و استاد ادبیات دانشگاه تهران به همین مناسبت یادداشتی را در اختیار خبرگزاری ایبنا گذاشته است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-میلاد عظیمی: شاید برای ما ایرانی ها همه روز ها  باید روز حافظ باشد.  او حاضر ترین شاعر در زندگی ماست. منشور رنگ رنگ شعر او آیینه ای ست که خودمان و حسرت ها و امیدها و آرزوهایمان را در آن می بینیم. او زبان غیب برای ماست. با شعرش فال می گیریم. فالهای مان را  نیز غالباً خلاف مدلول شعر او و به مراد دلمان تعبیر و تفسیر می کنیم. انگار شعر او پشتیبان عاطفی ملت ترس خورده ما در تاریخ پر از تزلزل و نا امنی و آشفتگی اش بوده است .
  حافظ به ما پر پرواز در آفاق زوایای نزیسته زندگی را می دهد. آزادی انتخاب را برایمان به رسمیت می شناسد. دور از دسترس نیست .مثل ماست ؛ نیمیم زترکستان نیمیم ز فرغانه . با او می توان پا در زمین داشت اما  نگران صفیری بود که از کنگره عرش می زنندمان. زندگی خاکستری را برای خود و برای فرزندان عصیان زده آدم به رسمیت می شناسد.مثل ما آدمهای معمولی میل مبهم هوس در او زبانه می کشد و خاطرش به هزاران گنه موسوس می شود. اما او با این موقعیت متناقض نما کنار می آید . تناقضهای روح  و دل پشتش را نمی شکند.  به ما راهی را  نشان می دهد که خدا و خرما را با هم داشته باشیم. با او می توانیم امیدوار باشیم که فردا شراب کوثر و حور از برای ماست // امروز نیز ساقی مهرو و جام می. راستش را بخواهید اساسا با « او» می توانیم امیدوار باشیم آن هم در روزگارانی که فتنه می بارد ازین سقف مقرنس و همچو چشم صراحی زمانه خونریز است . او شاعر امید های نامیراست . از دل تیره ترین شبان یلدایی  نوید می دهد که خورشید بر خواهد آمد؛ پس تو عمر خواه و صبوری. او قرنها به گوش ما خوانده که ایام غم نخواهد ماند و هین مشو نومید چون واقف نئی از سر غیب. ما نیز این مژده ، این افسانه شیرین را از او باور کردیم و غم بی کرانه زمانه را تاب آوردیم. او همه روزه دست ما را می گیرد و از تیرگی های تلخ غمهای دیرنده  به آستانه شادی های کوتاه برمی کشد که تا یک دم از دنیا و  شر و شورش بیاساییم . چقدر نصیحت مان می کند که زمان خوشدلی دریاب و دُریاب و قدر وقت را بدان. هر روز به گوشمان می خواند که: غم دنیای دنی چند خوری باده بخور و پنج روزی که در این مرحله فرصت داری// خوش برآسای زمانی که زمان اینهمه نیست.شاید هر روز دست و دلش می لرزد که آیا این پندش را آویزه گوش کردیم که: در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر// در این سراچة بازیچه غیر عشق مباز.
       حافظ منادی بزرگ عشق است. عشقی ژرف و راز آلود  و مواج که نقش مقصود از کارگاه هستی است ؛ با حضوری قاطع و اعجاز گونه در  عرصه ای به گستردگی نازک ترین گوشه های نظربازی های رندانه در شهری پر از ظریفان تا  بلند ترین اوجهای دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند.او دعوت کننده به زیستنی سرشار است ؛ زیستنی که با عشق ارجدار شده. عشقی که همزاد  مستی است و ثمره اش ایثار و بخشش .
  حافظ هرچند سیاه نامه تر از خود کسی نمی بیند منادی اخلاق است. مکارم اخلاق را هم چنین معنا کرده: مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن. رستگاری جاوید را در بی آزاری می بیند و فتوا می دهد: دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای // فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد. آسایش دو گیتی را در مروت با دوستان و مدارا با دشمنان می داند.ریشة مدارا هایش هم در این است که مثل زاهد خودبین و عیب جو نیست. راه نجات را در عیب پوشیدن می جوید و نظر پاک خطاپوش دارد. خدایش نیز عطا بخش و خطاپوش است که گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید. با چنین خدایی کارها دشوار نیست. گفت: با اینهمه از سابقه نومید مشو و... دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع// گرچه دربانی میخانه فراوان کردم.
با حافظ می توانیم  کج دار و مریز آرمانخواه و عملگرا باشیم.آخر او شاعری است که به جان بنده سلطان اویس است و قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع می خورد و در همان حال می گوید و ما از او باور می کنیم که عرصة شطرنج رندان را مجال شاه نیست. می گوید ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم اما واقعیت های فقر ظاهر و اندیشه باطل معیشت او را بر آن می دارد که بر در ارباب بی مروت دنیا بنشیند و از آنها وظیفه و زاد سفر طلب کند. منتقد بزرگ ریا به تصریح خودش حافظ است در مجلسی دردی کش است در محفلی . آرمانهای خواجه ما در دلش زنده است و تعامل با واقعیت های تباه بر سر زبانش است و... گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را... راه تغییر نیز بسته است  که عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی.
  حافظ شاعر زندگی است. شاعر زندگی انسان ایرانی است؛ با همان پیچیدگی ها و با همان سادگی های زندگی ایرانی . او را می شناسیم و نمی شناسیم. همانطور که خودمان و کشورمان و مردممان را می شناسیم و نمی شناسیم. او مبهم است.مثل راه گنج که بر همه کس آشکاره نیست؛ مثل شعر ایهام پروردش که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست. درباره او هر کسی بر حسب فهم یا وهم گمانی دارد و او دلش خوش است که با خلق صنعت می کند. می دمد هرکسش افسونی و معلوم نشد// که دل نازک او مایل افسانه کیست.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها