ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
علیاکبر (ع) ـ که مادرش لیلا، دختر ابی مُرَة بن عروة بن مسعود ثقفی و آن هنگام، هجده ساله بود_، گام پیش نهاد. هنگامی که حسین(ع) او را دید، محاسن سپیدش را رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا! تو بر این قوم، گواه باش که جوانی به سوی آنان رفت که از نظر صورت، سیرت و سخن گفتن، شبیهترین مردم به پیامبرت محمد (ص) بود و ما هرگاه مشتاق روی پیامبر خدا (ص) میشدیم، به روی او مینگریستیم. خدایا! برکتهای زمین را از آنان، باز دار و چون چنین کردی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هریک را به راهی ببر و حاکمان را هیچگاه از آنان، راضی مدار، که آنان ما را دعوت کردند تا یاریمان دهند؛ اما بر ما هجوم آوردند که با ما بجنگند و ما را بکشند». آنگاه، حسین (ع) بر عمر بن سعد، بانگ برآورد که: «چه میخواهی؟ خداوند، خویشاوندی تو را قطع کند و کارت را بر تو مبارک نگرداند و کسی را بر تو مسلط کند که تو را در بسترت بکشد، همانگونه که خویشان مرا از میان بردی و نزدیکیام به پیامبر خدا (ص) را پاس نداشتی».
آنگاه، صدایش را بلند کرد و [این آیه را] قرائت کرد: «خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید. آنها دودمانی بودند که برخی، از برخی دیگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست».
صفحه 565 و 566/ گزیده شهادتنامه امام حسین(ع) بر پایه منابع معتبر/ محمد محمدی ریشهری/ سازمان چاپ و نشر دارالحدیث/ چاپ اول/ سال1391/ 1083 صفحه/ 22000 تومان
نظر شما