پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۰
در خلوت نخلستان

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

با دست کوتاه 

دستت کوتاه است. به کار، کم می‌آید. توانش اندک است. ناچیز است. شاید بگویی توان ندارد! شاید بگویی رمقش نیست! شاید فکر کنی تهی است! یعنی تهی‌دست است.
دستت کوتاه است. دستی که یک زمان دست بود و احسان داشت. دست بود و پر ازغیرت بود. دست بود و عاقل بود و عقلِ کل بود. بد و خوب را می‌فهمید. بد و خوب را می‌شناخت.
حالا هم عاقل است. حالا هم بد و خوب را خوب می‌شناسد. حالا هم پر از احساس است. پر از مهربانی است. پر از دوستی است. حالا هم با فقر آشناست و معنای آن را به خوبی می‌شناسد.
چون: یک عمر خودش هم آه کشیده، خودش هم درد داشته، خودش هم طعم سختی را چشیده است؛ اما...
حالا دستت کوتاه است. نه می‌توانی به کارش بگیری، نه می‌توانی به کارش واداری. دستت به فرمان توست؛ اما تو چه داری که از شرمندگی‌اش در بیایی و به خواسته‌اش، جامه عمل بپوشانی؟ طفلکی دست کوتاه تو که زبان حرف زدن ندارد؛ وگرنه چه حرف‌ها که نمی‌زد. چه درد نوشته‌هایی که برایت نمی‌خواند و چه آه نوشته‌هایی که کفِ دستِ دلت نمی‌گذاشت.
دستت کوتاهت است. چه فکری برایش کرده‌ای؟ چقدر؟ چگونه...؟

صفحه 21/ در خلوت نخلستان(دل‌نوشته‌هایی درباره نهج‌البلاغه)/ مجید ملامحمدی/ موسسه بوستان کتاب/ چاپ اول/ سال 1392/ 32 صفحه/ 1500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها