جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۱
هیچ چیز در «جامعه خطر» خطرناک نیست!

رضا فاضل می‌گوید: به اعتقاد بک، در جایی که همه چیز به خطر تبدیل می‌شود، به نوعی دیگر هیچ چیز خطرناک نیست. در جایی که هیچ راه گریزی نیست مردم دیگر نمی‌خواهند درباره آن فکر کنند. این بوم ـ سرنوشت‌گرایی اجازه می‌دهد تا آونگ خلق و خوی سیاسی و شخصی در هر جهتی به حرکت درآید. جامعه خطر از حالت عصبی به بی‌تفاوتی، و برعکس تغییر حالت می‌دهد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، الهام عبادتی: اولریش بک جامعه شناس آلمانی و مبدع نظریه جامعه خطر خیز است. وی به عنوان یکی از برجسته ترین شخصیت‌های هوادار جامعه شناسی کار و مشاغل با جهت گیری به سمت سوژه در آلمان شناخته شده است. بک با انتشار کتاب «جامعه خطر» در سال 1986 شهرتی فراتر از علوم اجتماعی کسب کرد دلیل این شهرت همزمانی انتشار کتاب با رویداد انفجار نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل شوروی بود در واقع تشخیص خطر خیزی جامعه مدرن بعنوان جامعه ای در حال گذار از مدرن ساده به سمت مدرن بازتابی با این رویداد هسته‌ای تایید شد. مفاهیم این کتاب علاوه بر جامعه شناسی در تعلیم و تربیت اجتماعی، روانشناسی اجتماعی، حقوق، فلسفه، اخلاق، علوم سیاسی، ارتباطات و علوم رسانه‌ای، اقتصاد و بازار پژوهی و تاحدودی نقشه کشی محیط، شیمی و فناوری زیستی مورد استفاده قرار می‌گیرد. گرچه بسیاری از نظریه‌پردازان، روش شناسان و تجربه گرایان آلمانی نظرات بک را نامنظم، غیرمستدل و آشفته ارزیابی می کنند و معتقدند که جامعه شناسی عینی وی برای این رشته، فاجعه و دستاوردهای تجربی اش چالشی در مقابل جامعه شناسی تجربی است اما برغم تمامی این انتقادات بک موفق است. دلایل این موفقیت نیز وجود همفکران بسیاری در رشته‌های دیگر غیر از جامعه شناسی و جایگاه ویژه او در محیط روشنگری آلمان و جهان است.

کتاب «جامعه خطر (به سوی مدرنيته‌ای نوين)» به نوشته اولريش بك به ترجمه رضا فاضل و مهدی فرهمندنژاد از سوی نشر ثالث منتشر شد این کتاب به مرحله دوم کتاب سال جمهوری اسلامی ایران راه یافت. به این بهانه با او گفت‌وگویی داشته‌ایم که مشروح آن را می‌خوانید:

گویا انتشار همزمان این کتاب با حادثه چرنوبیل باعث شد این اثر بار دیگر مورد توجه و استقبال زیادی قرار بگیرد لطفا در ابتدا درباره جایگاه علمی اولریش بک و این اثر او در میان آثارش توضیح دهید.
اولریش بک در محافل علمی مونیخ اندیشه‌های خود را درباره شرایط کنونی جامعه صنعتی بارور کرد و در نیمه دهه 1980 در دانشگاه شهر بمبرگ به رتبه استادی جامعه‌شناسی دست یافت. وی سپس در دانشگاه مونیخ به تدریس این رشته پرداخت و در ضمن دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن را نیز تدریس کرد. او همچنین عضو هیات تحریریه مجله جامعه‌شناسی بریتانیا در این دانشکده بود. در سال‌های 1997 ـ 1995 عضو «کمیسیون آینده‌نگری در دولت آلمان» شد و در همان زمان درجه افتخاری علمی در علوم اجتماعی را از دانشگاه ییواسکیلا دریافت کرد و نیز بین سال‌های 1998 ـ 1995 استاد مختار پژوهشگر در دانشگاه کاردیف واقع در ویلز بریتانیا شد.

او کتاب جامعه خطر را در سال 1986 در آلمان غربی منتشر کرد که در اندک زمانی جزو پرفروش‌ترین کتاب‌های جامعه‌شناسی شد. این کتاب مدتی پس از فاجعه هسته‌ای چرنوبیل منتشر شد و بک را در حوزه جامعه‌شناسی به شهرت جهانی نایل کرد. بک در این کتاب به رابطه تنگاتنگ میان جامعه و طبیعت پرداخته و با تشریح بحران‌های بوم‌زیستی و تولید انبوه لجام‌گسیخته صنعتی به بسیاری از الگوهای تبیینی نظریه اجتماعی معاصر تاخته است. از دیدگاه بک تخریب لجام گسیخته و بی‌سابقه سیاره زمین با به کارگیری فناوری‌های هسته‌ای و شیمیایی انسان‌ها با مخاطراتی روبه‌رو شده‌اند که دیگر به آسانی نمی‌توان آنان را از این مخاطرات مصون داشت.
 
بک در مقدمه این کتاب تاکید می کند که در این اثر قرار است کشتی کج با برخی از نظریه‌ها و اندیشه‌های قدیمی داشته باشد که زندگیشان را با واژه پسا ادامه داده‌اند. او چگونه این کار را انجام می‌دهد؟
نظریه‌های قدیمی جامعه‌شناسی بر این حکم مبتنی بود که جامعه مدرن برخاسته از انقلاب‌های فکری و صنعتی پس از رنسانس و اوج‌گیری اندیشه‌های نوین اجتماعی پس از ظهور بزرگانی مانند گالیله، نیوتن و کپرنیک، داروین، فروید و مارکس و در نتیجه جدایی علم و دانش از کلیسا است. بسیاری از نظریه‌پردازان کلاسیک بر این باور بودند که با ظهور عقلانیت و استقلال، دانش از کلیسا و به دنبال آن ظهور انقلاب‌های صنعتی، بشر راه رهایی خود را یافته و آینده سعادت‌بخش برای خود ایجاد خواهد کرد.

اما پس از انقلاب‌های صنعتی و رشد و شکوفایی صنایع و به وجود آمدن جامعه سرمایه‌داری مصرفی و متعاقب آن، بروز دو جنگ جهانی اول و دوم، و نیز آسیب‌های اجتماعی و زیست محیطی که بر جامعه بشری وارد شد برخی از نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی، از جمله‌ هابرماس، گیدنز و زیگمونت باومن و اولریش بک، با نظریه‌های جامعه‌شناسی مدرن به مقابله برخاستند و اذعان داشتند که دانش نوین در خدمت نظام سرمایه‌داری و کسب سود هرچه بیشتر درآمده و موجب انهدام جامعه بشری و محیط کره شده است.

بک تاکید می‌کند که اسطوره‌ای که تفکر اجتماعی قرن نوزدهم اساسا به دام آن افتاد و سایه‌اش هنوز بر سر این تفکر سنگینی می‌کند. مدعی است که جامعه صنعتی پیشرفته، الگوهای کار و زندگی‌اش، بخش‌های تولیدی‌اش، تفکراتش، درباره مقوله‌های رشد اقتصادی، درکش از علم و فناوری و اشکال دموکراسی‌اش، به تمامی جامعه‌ای مدرن است، اوج نوگرایی است و به سختی می‌توان برتر از آن را تصور کرد. اولریش بک در این کتاب خاطرنشان می‌سازد که ما «ما به عنوان شناسنده‌ها و شناخته شونده‌ها، شاهدان عینی گسست در درون مدرنیته‌ای هستیم که در حال رهاسازی خود از محدوده‌ جامعه صنعتی کلاسیک است و شکل جدیدی را پدید می‌آورد ـ جامعه خطر یا جامعه صنعتی.»

نویسنده تاکید می‌کند که «در قرن نوزدهم، مدرن‌سازی در برابر پیش زمینه‌های از جریان‌های متضاد خرد رخ داده و این پیش‌زمینه شامل دنیای سستی آداب و رسوم و طبیعی بود که قرار بود شناخته و بر آن غلبه شود. امروزه، در آستانه قرن بیست و یکم، در دنیای توسعه یافته غرب، مدرن‌سازی، این دیگری متضاد خود را از پای درآورده و از دست داده است و اکنون به عنوان جامعه‌ای صنعتی، همراه با اصول کارکردی‌اش، تیشه به ریشه مفروضات خویش [جامعه آرمانی] می‌زند»... «همین تعارض میان جامعه صنعتی و مدرنیته است که تلاش ما را برای تهیه «نقشه راه اجتماعی» برهم زده است.

ایده اصلی کتاب به مدرن سازی بازاندیشانه می‌پردازد این ایده چگونه از سوی بک شکل می‌گیرد؟
بخش مهمی از این اثر بک کالبد شکافی و آثار مدرن‌سازی بازاندیشانه در روابط اجتماعی و سیاسی است. بک درباره جنبه سیاسی این دگرگونی‌ها می‌نویسد: «از یک سو همراه با جامعه صنعتی، مطالعات و گونه‌های دموکراسی پارلمانی ایجاد شده، و از سوی دیگر، پایه‌های این اصول لرزان شده است. خرده سیاست که نوعی نوآوری به شمار می‌آید و به‌عنوان پیشرفت امری نهادینه شده است، نخست سلطه تجارت، علم و فناوری که روش‌های دموکراتیک را بی‌اعتبار می‌دانند باقی می‌ماند (صفحه 37). بک با تاکید بر عبارت «خرده سیاست» خاطرنشان می‌سازد که از یک سو نهادهای کلانی وجود دارند که کار خود را انجام می‌دهند و از سوی دیگر سیاست‌های محلی و خُردنگر است که وجه کلی دوران اخیر را مشخص می‌کند. این دوگانگی و پیکار مداوم خطر مداومی را هم در کارکرد نظام سیاسی و هم در پیامدهای ناخواسته آن در عرصه‌ سیاست به بار می‌آورد.

از سوی دیگر نظام اجتماعی نیز سراسر از این دگرگونی‌ها تاثیر می‌پذیرد: خانواده، روابط اجتماعی و فردی شدن فزاینده‌ای که همه چیز را در بر گرفته است. در خانواده، کم‌رنگ شدن نقش‌های سنتی زن و مرد و دگرگونی در رابطه میان والدین و فرزندان حکایت از آن دارد که «بیشتر مردم» چنان که در سراسر زندگی‌شان دیده می‌شود، وارد دوره دردناک و ترسناکی از اشکال همزیستی شده‌اند که به گونه‌ای تاریخی تعیین شده است.

آنان شیوه‌ای بازاندیشانه از وادادگی و هماهنگی، زندگی‌نامه‌های زنانه و مردانه را شروع کرده‌اند که پیامدهای آن را امروز [دهه 1980] هرگز نمی‌توان پیش‌بینی کرد.
به‌طور کلی از دیدگاه بک، ایده مدرن‌سازی بازاندیشانه از دو زاویه شکل می‌گیرد: نخست درآمیختگی تداوم و گسست با نمونه‌هایی از تولید ثروت و تولید خطر، در حالی که در جامعه صنعتی کلاسیک، «منطق» تولید ثروت به «منطق» تولید خطر چیرگی دارد، در جامعه خطر، این رابطه وارونه می‌شود.
 
بک به عنوان نظریه پرداز جامعه مخاطره آمیز سه مقوله توزیع مجدد ثروت، فردیت یابی و استاندارد زدایی از کار، را پروسه‌هایی می داند که منجر به شکل گیری جامعه خطر می‌شوند لطفا در این باره توضیح دهید؟
از دیدگاه بک، جامعه خطر تحت تأثیر سه مقوله اصلی تشکیل می‌شود: 1ـ توزیع مجدد ثروت و خطر: گونه‌های مختلف خطرات در جوامع مدرن برآمده از تکاپوی آدمیان است، در حالی که خطرات جوامع پیشامدرن قطعیت نداشتند. در عین حال، در جوامع مدرن معادله بر سر تقسیم ثروت و درآمد و امتیازها و به‌طور کلی «نیک‌ها» و «امورمثبت » بود. اما در جامعه خطر همه چیز «حالت منفی» به خود گرفته است؛ وانگهی خطرات جامعه مدرن کنونی جنبه جهانی به خود گرفته و تمامی کره زمین را تهدید می‌کند.

2ـ فردیت‌یابی: فردگرایی از بطن مدرنیته سربرآورده و نهادها و ساختارهای اجتماعی تحت تأثیر آزادی و استقلال فردی قرار گرفته‌اند. در زندگی اجتماعی در جامعه فئودالی حالت «ما» (خانواده گسترده) را داشت، اما با ظهور جامعه مدرن، «من» بر زندگی اجتماعی غلبه کرد و خانواده هسته‌ای شد. از سوی دیگر کلیسا و مذهب به حیطه زندگی شخصی و خصوصی محدود گردید و در عوض نهادها و انجمن‌های داوطلبانه و غیرشخصی متشکل از افراد نا آشنا با یکدیگر تشکیل شد. از اواخر قرن بیستم تفرد ژرف‌تر شد و به گفته بک از ساختار به عاملیت تبدیل گردید. از آن پس نهادها و ساختارها سرچشمه زندگانی افراد نبود، به جای آن فرد خودش می‌توانست خودشکوفا شود و زندگی خود را دنبال کند.

از دیدگاه بک، فردگرایی اکنون در مدرنیته دوم به ساختار اجتماعی تبدیل شده است. زندگی افراد در مدرنیته دوم با انتخاب صورت می‌گیرد اما در نسل‌های پیشین چنین انتخابی وجود نداشت. البته بک انتخاب فردی را امر مثبتی نمی‌داند. زیرا این انتخاب آزادانه صورت نمی‌گیرد. او می‌گوید فردگرایی وضعیتی اجتماعی است که آدمیان را وادار می‌سازد زندگی خود را بسازند. در صورتی که در گذشته زندگی وضعیتی طبیعی و معیارمند بوده در جامعه مدرن خودسازی باید با اجبار و منطبق با روندهای گوناگون زندگانی و مطابق با دستورالعمل‌ها و قوانین بازار، کار، دوست رفاه و نظام آموزشی تنظیم شود. از این روی دولت رفاه و بازار کار نقش مهمی را در اتخاذ شیوه زندگی فرد ایفا می‌کنند.

3-  استاندارد زدایی از کار: از دیدگاه بک، در جامعه صنعتی فرایند اشتغال و کار برای زندگی به صورت معین از استخدام تا بازنشستگی بود، اما در جامعه خطر حالتی نامتعین به خود می‌گیرد. اگر جامعه صنعتی شغل هرکس معین می‌کرد که چگونه زندگی خود را سامان دهد، در جامعه خطر سامان زندگی بر هم خورده و اشکال گوناگونی به خود گرفته و زمان‌بندی مشاغل نیز تغییر کرده است.  در این جامعه شیوه‌های تازه اشتغال و بیکاری از طریق کارکردن در خانه یا در فضای مجازی و اشکال قراردادهای کاری و استخدامی نیز دگرگون می‌شود. این شیوه اشتغال در جنبه‌های متعدد مخاطره‌آمیز است و موجب که اشتغالی فراگیر می‌شود و نظام‌های پیشین تأمین اجتماعی به دشواری می‌توانند کارکنان را تحت پوشش قرار دهند.

بنابراین جامعه خطر تنها به آسیب رساندن به محیط‌زیست و سلامتی انسان محدود نمی‌شود، چه بسا در الگوهای اشتغال را دگرگون می‌سازد و باعث گسترش ناامنی شغلی، کاهش نفوذ آداب و سنن بر هویت شخصی، نابودی شیوه زندگی سامان‌بخش خانواده سنتی و روابط شخصی دموکراتیک می‌شود. برای نمونه، تشکیل خانواده که زمانی نهادی مادام‌العمر بود، امروز به مخاطره افتاده است. آینده‌نگری درباره تحصیلات، و دشواری در پیش‌بینی ارزشمندبودن مهارت‌ها در آینده در اقتصاد متغیر نیز آدمیان را در بیم و امید درافکنده است.

از یک سو جامعه صنعتی جامعه‌ای مبتنی بر کار (صنعتی) تلقی می‌شود، از سوی دیگر عقلانیت‌گرایی کنونی مستقیماً الگوی منظم آن جامعه را نشانه گرفته است. انعطاف‌پذیری ساعات و محل‌های کار، مرزهای میان کار و میزکار را تیره و تار کرده است. میکرو الکترونیک‌ها علاوه بر بخش‌های تولیدی شبکه‌بندی جدیدی از بخش‌ها و کارخانه‌ها و مصرف‌کنندگان را امکان‌پذیر می‌سازند، اما بی‌درنگ بیان اجتماعی و قانون نظام استخدامی پیشین، «سوء مدرنیزه» می‌شود: بیکاری انبوه، به شکل گونه‌ای از بیکاری متکثر که خطرها و پیامدهای زیادی به همراه دارد، به نظام اشتغال می‌پیوندد.
 
ویژگی‌های جامعه خطر از نظر بک چیست؟
عمده‌ترین ویژگی مدرنیته پیشرفته (جامعه خطر) از دیدگاه بک این است که تولید اجتماعی ثروت به‌طور نظام‌مندی با تولید اجتماعی خطرات همراه است. بک خاطرنشان می‌سازد که «در دولت رفاه غربی فرایندی دوگانه در حال وقوع است. از یک سو در مقایسه با معیشت مادی در نیمه اول قرن بیستم و در مقایسه با جهان سومی که دستخوش گرسنگی است، منازعه برای نان شب فوریت خود را به عنوان مشکلی عمده که بر مشکلات دیگر سایه افکنده بود از دست داده است. نزد بسیاری از مردم، مشکل «اضافه وزن» جای مشکل گرسنگی را گرفته است. اما این توسعه، بنیان‌های مشروعیت‌دهنده به فرایند مدرن‌سازی را از میان می‌برد؛ یعنی فرایند مبارزه با کمبود آشکار که مردم حاضر بودند به خاطر آن مقدار از «عوارض جانبی پنهان این کمبود» را بپذیرند.

به موازات آن دانش بشری موجب گسترش این باور شده است که منابع ثروت توسط «عوارض جانبی خطرناک و فزاینده «آلوده شده‌اند» طی این فرایند مدرن‌سازی، نیروهای مخرب هرچه بیشتری در حال رها شدن‌اند؛ از دیدگاه بک، خطرات تمدن امروز نوعاً از دایره درک می‌گریزند و (مانند مسمویت‌های برآمده از موادغذایی آکنده از مواد شیمیایی)
در سیطره فرمول‌های شیمیایی و فیزیکی جای گرفته‌اند... «امروزه مرگ جنگل‌ها و آلودگی دریاها و انقراض گونه‌های زیستی به‌عنوان پیامد مطلق صنعتی شدن روی می‌دهد و نتایج سیاسی و اجتماعی هولناکی در بردارد.»

«در گذشته رد پای خطرات تنها به عرصه که دامنه فناوری بهداشتی می‌رسید، اما امروزه ریشه در تولید بیش از حد فرآورده‌های صنعتی دارد. بنابراین، خطرات امروز به خاطر تهدیدکردن عرصه جهانی (انسان‌ها، حیوانات، گیاهان، دریاها) به خاطر علل مدرنشان با نمونه‌های به ظاهر مشابه در سده‌های میانی تفاوت اساسی دارند. این‌ها خطرات مدرن‌سازی‌اند. این‌ها کالاهای تولید انبوهِ‌ صنعتی شدن‌اند و همگام با جهانی شدن آن‌ها، به گونه‌های نظام‌مند تشدید شده‌اند.»

به گفته بک، حوادث هسته‌ای، دیگر به معنای محدود کلمه «حادثه» نیستند. گستره این حوادث تا چند نسل را در برمی‌گیرد. حتی آنهایی که در زمان حادثه به دنیا نیامده بودند، یا سال‌ها بعد در منطقه‌ای دور از محل حادثه به دنیا آمدند، نیز در زمره آسیب‌دیدگان‌اند.

بک در کتاب جامعه خطر خاطرنشان می‌سازد که «فجایع بوم‌شناختی و باران‌های هسته‌ای مرزی برای ملت‌ها نمی‌شناسند. حتی ثروتمندان و قدرتمندان نیز از آن‌ها در امان نیستند. این‌ها نه فقط سلامت، چه بسا مشروعیت، دارایی و سود را به مخاطره می‌افکنند. کاهش ارزش زیست بوم و مصادره آن، پاره‌ای تبعات خطرات مدرن سازی به شمار می‌روند که به طور نظام‌مند و پیوسته در تضاد با منفعت و علایق داراها قرار دارند، منفعت و علایقی که فرایند صنعتی‌شدن را پیش می‌برند.

از دیگر ویژگی‌های مدرنیته جدید آن است که خطرات مدرن‌سازی به سوی جهانی شدن گرایشی ذاتی دارند. جهانی‌شدن خطرات با تولید صنعتی همراه است. صرف‌نظر از محل تولید این محصولات صنعتی، زنجیره‌های غذایی همه افراد کره‌زمین را به هم متصل می‌سازد. آن‌ها مرزها را درمی‌نوردند. محتوای اسیدی هوا فقط مجسمه و گنجینه‌های هنری را نشانه نمی‌گیرند، بلکه از مدت‌ها پیش، فروپاشی موانع آداب و روسم مدرن را به همراه آورده‌اند. حتی در کانادا هم دریاچه‌ها اسیدی شده‌اند و جنگل‌ها، حتی در نواحی شمالی اسکاندیناوی نیز در حال نابودی‌اند. شاید روزی کسی به حقیقت بلایی که آفت‌کش‌های لایزال و همیشه حاضر بر سر حشرات می‌آورند دست یابد.
 
یه نظر می آید که درجامعه خطر تنها ترس از مخاطره آمیز شدن جنبه های مختلف زندگی روزمره مطرح نیست بلکه بحث غیرقابل کنترل شدن این مخاطرات بسیار مهمتر است. به طور مثال این موضوع را می‌توان در زندگی امروزی و در مواردی مانند انتشار ویروس ها و ...دید. بک در این باره چه نظری دارد؟
در نظامی که سود و پول حرف اول را می‌زند و نظام مصرف و صنعت فرهنگ بر جامعه بشری حاکم است، مهار خطر کار چندان ساده‌ای نیست. به تعبیر بک در نظام سرمایه‌داری، حتی دانشمندانی که در صنایع غذایی و حتی هسته‌ای به تحقیق درباره خطرات و قابل قبول بودن درصد خطرات نهفته در خوراکی‌ها اشتغال دارند، برای پرکردن جیب خود، مخاطره‌آمیزترین کالاها را «دارای درصد قابل قبول» اعلام می‌کنند. در این نظام فرد برای تغذیه خود ناگزیر است از کالاهای تولید شده‌ای که با تبلیغات وسیع به بازار عرضه می‌شود استفاده کند. به گفته بک، پخت و پز و خوراک، در حال تبدیل شدن به نوعی شیمی غذایی محض است. عادت‌های زیستی و خوراک صنعتی تمام زندگی جامعه بشری را در برگرفته و عادتی روزمره شده است.

«به موازات افزایش موقعیت‌های خطر، امکانات و راه فرار شخصی برای رفع آن‌ها کاهش می‌یابند و همزمان تکثیر می‌شوند. رشد تصاعدی خطرات، عدم امکان رهایی از دست آن‌ها و آگهی‌های فروش فرصت فرار از دست آنها را محدود می‌سازد.

درباره پرهیز از بعضی از غذاها، شاید این فرار شخصی تا اندازه‌ای سودمند باشد، اما درباره منابع آب همه طبقات اجتماعی به یک لوله متصلند، در چنین شرایطی، فقط نخوردن، نیاشامیدن، و نفس نکشیدن می‌تواند محافظت کننده باشد و حتی آن هم تا اندازه‌ای مؤثر است...»
 
یکی دیگر از مواردی که زندگی را در جامعه خطر از نظر بک سخت تر می‌کند بحث اعتماد به نهادها و سازمان‌های حاکم است که باعث می‌شود ترس بشر تنها به سو ظن نسبت به علم و دانش محدود نشود. این بی اعتمادی یا فرسایش اعتماد در جامعه خطر را چگونه می‌توان با شرایط امروزی ما از نظر بک شرح داد؟
بک در کتاب خود خاطرنشان می‌کند «محققانی که بر علیت صریح پافشاری می‌کنند واقعیت روابطی را که وجود دارند انکار می‌کنند. صرفا به این دلیل که دانشمندان نمی‌توانند علت منفردی را برای آسیب منفردی شناسایی کنند.»

وی بر این باور است که علم هم جامعه خطر را ایجاد کرده و هم به آن مشروعیت بخشیده است. قدرت خرد فنی سیاست تازه‌ای را به بار آورده است که بک آن را «خرده سیاست» می‌نامد. یعنی طرح نجات محیط‌زیست همراه با تخریب طبیعت. او تصریح می‌کند منابع ثروتی که روزگاری مورد ستایش بودند (علم، اتم، شیمی، فناوری ژنتیک و غیره) به منابع غیرمنتظره خطر تبدیل شده‌اند.. دانشوران مدرن‌سازی در عرصه علم، سیاست و... دراتهام قرار دارند، اما اتهام خود را انکار می‌کنند.

بک می‌گوید «درهای کلیت بوروکراسی دانش با راهروهای عرض و طویلش، میزهای انتظار و ژست‌ها و نشانه بالا‌اندازی‌های غیرقابل درک مسئولانه و نیمه مسئولانه گشوده می‌شود. درهای ورودی اصلی و کناری و خروجی‌های مخفیانه و اطلاعات محرمانه و ضداطلاعات سری هم وجود دارند که تعیین می‌کنند چگونه فرد به دانش دسترسی پیدا کند؛ چگونه این کار با پیچ و تاب دادن و خم و راست کردن جفت و جور و سرانجام، چگونه باید ارائه شود که مشخص نباشد واقعا منظورش چیست و معین کند که افراد باید ترجیح دهند چگونه زندگی کنند.»

از نظر بک ـ دانشوران و فن سالاران ادعا می‌کنند که اگر عموم مردم از آنچه افراد فنی [درباره قابل پذیرش بودن خطرات] می‌دانند آگاهی داشتند نگرانی‌شان از خطرات پایان می‌یافت... بدیهی است که این دانشوران فنی درباره صحبت قضایای ارزشی تلویحی‌شان به خطا رفته‌اند. بک می‌گوید، به نظر من سرچشمه انتقاد از علم و فناوری در شکست عقلانیت فنی ـ علمی در مواجهه با خطرات و تهدیدهای فزاینده حاصل از تمدن نهفته است ...

بک عقیده دارد، آگاهی از خطرات مدرن‌سازی خود را در برابر مقاومت عقلانیت علمی علم کرده است. ردپای طولانی از اشتباهات علمی، داوری‌های نادرست علمی و کوچک‌شماری علمی منجر به این رویداد شده است. تاریخ آگاهی روزافزون و شناخت اجتماعی خطرات مدرن‌سازی، همزمان با تاریخ افسون‌زدایی از علم شکل گرفته است.
بک می‌گوید، اشتباه آغازین درخصوص عنصر خطر دانش فناوری در بدفهمی و ناچیز شمردن خطرات هسته‌ای نهفته است. سقوط فیزیک هسته‌ای و فناوری از قله حسن نیت، اتفاقی نیست، بلکه ما از چشمه نهادی و کانونی خطاهای علوم مهندسی در رویارویی با خطرات که خودش تولید کرده است، آگاهی می‌سازد: ضمن تلاش برای افزایش بهره‌وری، خطرات آن همیشه نادیده گرفته شده‌اند و هنوز هم می‌شوند. نخستین هدف علم و فن مزایای بهره‌وری است و خطر همراه با آن، فقط بعد از آن در نظر گرفته می‌شوند و اغلب هم در نظر گرفته نمی‌شوند. چشم‌انداز عقلانیت علمی به مزیت‌های سود معطوف است، به همین دلیل به نوعی نابینایی شرطی شده نظام‌مند درباره خطر دچار است.
 
زندگی در جامعه خطر چه نسبی با فرایند جهانی شدن و جامعه جهانی دارد؟
بک پاسخ به این پرسش را در این جمله خلاصه می‌کند «فقر جنبه سلسله مراتبی دارد اما هوای آلوده جنبه دموکراتیک [همگان به طور یکسان دستخوش آن هستند]، با توسعه خطرات مدرن‌سازی، یعنی با به خطر انداختن طبیعت محدودیت‌ها و تفاوت‌ها نسبی شده‌اند.» در این معنا، جوامع خطر مانند طبقات اجتماعی، طبقاتی نیستند و موقعیت خطرشان را نمی‌توان بسان موقعیت‌های طبقاتی یا تعارضاتشان را همچون تعارضات طبقاتی تلقی کرد. به عبارت دیگر، خطرات مدرن‌سازی به سوی جهانی شدن گرایش دارند که همراه با تولید صنعت است. گذشته از محل تولید این محصولات صنعتی، زنجیره‌های غذایی عملاً همه آدمیان کره خاکی را به هم می‌پیوندد.
گرایش به جهانی شدن، دشواری‌هایی را به بار می‌آورد که همچنان در کلیت خود نامشخص‌اند. در جایی که همه چیز به خطر تبدیل می‌شود، به نوعی دیگر هیچ چیز خطرناک نیست. در جایی که هیچ راه گریزی نیست مردم دیگر نمی‌خواهند درباره آن فکر کنند. این بوم ـ سرنوشت‌گرایی اجازه می‌دهد تا آونگ خلق و خوی سیاسی و شخصی در هر جهتی به حرکت درآید. جامعه خطر از حالت عصبی به بی‌تفاوتی، و برعکس تغییر حالت می‌دهد.
 
مهمترین انتقاداتی که به نظریات بک وارد است چیست؟
اولریش بک بدان باور است که خطرات و بازاندیشی بیش از دیگر ویژگی‌های مثبت مدرنیته، از جمله مهار کردن خطرات و نظم دیوان سالاری جامعه بشری را تهدید می‌کند. به گفته آنتونی الیوت و ویلیام ترنر، اگر به اندیشمندانی مانند وبر، آدورنو و فوکو رجوع کنیم، به نظر می‌رسد که جهان نوین بیشتر به سوی نظم یافتگی و دیوانسالاری و کمتر به آشفتگی و بی‌نظمی فراگیر گرایش دارد، ریتزر نیز با ارائه ایده مک دونالدی کردن تصریح می‌کند که جامعه از طریق فرایندهای کارآمدی، محاسبه‌گری، پیش‌بینی‌پذیری و مهار خطر در جهت معیاری شدن و هنجارمندی پیش می‌رود. وی می‌گوید جامعه بشری از طریق فضای مجازی به سوی معیاری شدن فرهنگی حرکت می‌کند. ریتزر در راستای اندیشه وبر می‌گوید، فرایندهای عقلانی، آثار غیرعقلانی و غیرانسانی (از قبیل جایگزینی فناوری به جای نیروی انسانی) دارند، ولی به‌ندرت ممکن است نمودهای گسترده‌تر نظام‌ اجتماعی را به‌طور جدی سست کنند. در واقع آنجا که برایان ترنر، ریتزر را به خاطر نادیده‌ گرفتن بسیاری از مسائل مربوط به جامعه خطر نقد می‌کند، ریتزر پاسخ می‌دهد که خطرات جامعه مدرن با رشد عقلانی شدن کاهش می‌یابد.

همچنین بک جامعه خطر را بحرانی اجتماعی به شمار می‌آورد، اما به راه‌هایی که مردم، فرهنگ‌ها و جنبش‌های اجتماعی، سیاسی و سازمان‌های مردم‌نهاد برای باز تفسیر و نجات طبیعت اتخاذ می‌کنند، توجه نمی‌کند. نقد دیگر به بک، نقد دیدگاه او درباره زوال سنت و فرهنگ و مرگ طبقات اجتماعی و فردگرایی در مدرنیته است.

به‌طور کلی ساخت اجتماعی برآمده از طبقات و قشرهای گوناگون است. در واقع طبقه مبنای توان‌های طبیعی و نیازهایی است که ناشی از تقسیم کار در جامعه است. طبقه اجتماعی، تفاوت‌ها و نابرابری‌های اجتماعی، و فرصت‌های گوناگون اجتماعی را نشان می‌دهد و در تاریخ بشر تاکنون برابری میان انسان‌ها تحقق نیافته است. بک باور ندارد که نابرابری‌ها در جامعه امروز از میان رفته‌اند، اما می‌گوید در مدرنیته جدید، آدمیان از یک شرایط زندگی به شرایط تازه‌ای گذر کرده‌اند. اما آیا این معیار می‌تواند عاملی برای نابودی طبقه اجتماعی به شمار آید؟ بدیهی است که تحرک اجتماعی و جابه‌جایی افراد یا واحدها داشته و خانوادگی در همه جوامع به اشکال مختلف وجود داشته است. بک می‌گوید در مدرنیته اخیر طبقات اجتماعی رو به زوال هستند.

او از یک سو می‌پذیرد که در جامعه خطر، شماری از خطرات در راستای فاصله‌های طبقاتی بیشتر می‌شوند، و قانون حرکت سرمایه به طرف طبقات بالا و کاهش خطر به سوی طبقات پائین صورت می‌گیرد. اما در بخش دیگر بحث خود تصریح می‌کند که تحلیل نابرابری‌های اجتماعی بیرون از الگوی تبیینی طبقاتی و در چهارچوب مراحل زندگی فردی و نه گروه‌هاست که بی‌گمان این نابرابری‌ها اجتماعی در چهارچوب مراحل گوناگون زندگی افراد دستخوش تغییرات تدریجی می‌شوند. حتی در جایی دیگر تاکید می‌کند که فرایند‌های فردگرایی در مدرنیته جدید به حذف طبقاتی اجتماعی نیانجامیده‌اند، چه بسا در پهنه زیست جهان‌گنونی تضعیف شده‌اند. به عبارت دیگر فردگرایی در اذهان و افکار مردم قرار دارد نه در کردار و شرایط اجتماعی آنان.

بدیهی است که بک در جایی دیگر خاطرنشان کرده بود که فردگرایی واقعیتی ذهنی نیست بلکه پدیده‌ای ساختاری در مدرنیته جدید است. بسیاری از اندیشمندان دیدگاه بک مبنی بر این که تحلیل طبقاتی به خاطر زوال خانواده و دلست ملت‌ها به پدیده‌ای بیهوده تبدیل شده است، را رد می‌کنند. البته دیگاه بک در این باره که تحلیل طبقاتی وابسته به اشکال سرزمینی دولت ـ ملت است، حائز اهمیت می‌باشد، اما این استدلال بک نیز چندان قانع‌کننده نیست.

استدلال بک بر این مبناست که چون در عصر مدرنیته بازاندیشانه، آدمیان هرچه بیشتر به سوی جهانی شدن پیش می‌روند، از این روی جهت تحلیل طبقاتی از توضیح دادن ماهیت جهان ناتوان است.
 
فردگرایی: از نظر بک سازوکارهای پدید آمدن فردگرایی نهادهای دولت‌های رفاهی غربی است که افراد از شیوه زندگی سنتی‌شان دور کرده و باعث شده است که آدمیان خودشان سرنوشت‌شان را رقم بزنند. بک می‌گوید گسترش آموزش پس از جنگ‌ جهانی دوم، بزرگ‌ترین انقلاب نیمه دوم قرن بیستم بود که فردگرایی را در این جوامع تقویت کرد. اما بک به این پرسش پاسخ نمی‌دهد که آیا رفتن افراد به نهادهای آموزشی از جمله دانشگاه تنها به خاطر کسب علم است یا دست‌یابی به سطح درآمد بیشتر؟

دومین عامل پیش‌برنده فردگرایی از دیدگاه بک، گسترش مصرف‌گرایی است که از فراوانی اجتماعی ـ اقتصادی، اخلاق معطوف به هدف و نیز فردگرایی آدمیان پدید آمده است. اما باید به مساله اخلاقیات جدید جوامع مدرن توجه کرد، زیرا چنانکه بک هم تصریح می‌کند، پیشرفت سطح زندگی، شامل حالِ همه گروه‌ها به گونه برابر نیست، زیرا گروه‌های باسطح درآمد پایین‌تر بیشتر با نظام ارزشی دهه 1950 و نمادهای آن پیونده خورده‌اند.

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها