شنبه ۴ آبان ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۴
انسان عاشق، عنصر مزاحم است و باید سیاست‌زدایی شود!

آراز بارسقیان می‌گوید: علی‌رغم اینکه هنوز بحث، بحثِ فتیش و بت‌واره مطرح است اما تقریباً از مصرف کالاهای بیرونی خودمان داریم به مصرفِ کالای درون خودمان می‌رسیم. خودمان را بت تک‌نفره می‌کنیم و شبکه‌های اجتماعی هم در این میان به کمک‌مان می‌آیند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): بیونگ چول هان در کتاب «تقلای اروس» شرح می‌دهد که عشق چه‌طور دارد تهدید می‌شود، عشقی که همیشه سنت تاریخی طولانی‌ای حضورش را تضمین کرده است. احتمالا عشق همین حالا هم مرده باشد و اگر هم این‌طور نباشد، به استناد به نام همین کتاب می‌توانیم بگوییم به‌شدت بیمار است.
 
آلن بدیو مقدمه‌‌اش بر کتاب را اینگونه تمام می‌کند: «راه دیگری که شاید جلویمان باشد، راهی است که یا دو عشق آغاز می‌شود. یعنی این دنیا که بنیادش بر «ما دو نفر» استوار است، نه متعلق به من است، نه متعلق به دیگری، بلکه برای همه وجود خواهد داشت. ولی آیا شکلی استعاری از چپ‌گرایی دوآتشه در فرض امر مذموم دیگربودگی مطلق و بی‌پایان مخفی نشده است؟ احتمالا از منظر مادی، وفاداری در عشق به معنای ترکیب دو عشق، فراموش کردن چیزی است که در کنار هم کارکرد پیدا می‌کنند تا واقعیتی را با هم شریک شوند.»
 
آراز بارسقیان (مترجم کتاب) در گفت‌وگو با ایبنا به این پرسش پاسخ می‌دهد که در نگاه نویسنده چه وضعیتی عشق را تا این حد نازل کرده است؟ و تشریح می‌کند که همدستی فردگرایی معاصر و تلاش برای تبیین ارزش بازار روی هر چیزی، وضعیتی برای کسب سود مالی که حالا بر تمام اوضاع حاکم شده است، چه بلایی بر سر مفهومی مثل عشق آورده است.
 
واقعا تهدید عشق از چه منظری؟ فردگرایی معاصر، کالایی شدن احساس و ... همه هست ولی نهایتا چه چیز است که منجر به بیان جمله‌ای مثل «عشق مرده است» می‌شود؟
 سرمایه‌داری متاخر را شاید بشود از علل اصلی این اتفاق دید. شیوه‌ی تولیدی که این نوع از سرمایه‌داری در پیش گرفته و تاثیری که بر روی روان از طریق شبکه‌های اجتماعی می‌گذارد علت مهمی است. گسترده شدن وسایل ارتباط جمعی شاید خلاصه‌ترین توضیحی باشد که بشود بر این وضعیت داد.
 
نام کتاب تقلای اروس است. اروس همان عشق است و یعنی این عشق است که از پاره‌پاره شده است. اروس در اصل به معنی نیروی حیات محسوب می‌شود. وقتی ما ارتباطات تنها در ارتباطات مجازی و راه دور خلاصه می‌کنیم، تنش‌های عاشقانه هم حذف می‌شوند و تنش‌های مصنوعی جای آن را می‌گیرند. تلفن به من اجازه می‌دهد که من با شما تندتر صحبت کنم یا از طریق اینترنت با شما خشک‌تر و ماشینی‌تر حرف می‌زنم. درواقع ما دچار امور غیرانسانی شده‌ایم و یکی از تهدیدات عشق در دنیای معاصر همین است. حذفِ نیروی حیات یا همان اروس و اضافه شدن فاصله از سوژه‌ی مقابل.
 
البته اگر بدیو در مقدمه کتاب می‌گوید که عشق دچار تهدید شده ولی تاکید دارد که این تهدید را به شدتی که کتاب توصیف می‌کند نمی‌بیند. با این حال به نظر نمی‌رسید بیونگ چول هان خیلی هم اشتباه بگوید چرا که با تکنولوژ‌ی‌های جدیدی درگیر شده که باعث گسست‌های فلسفی و عاطفی و انسانی شده‌اند.
 
 
بیونگ چول هان از عدم درک وجود دیگری و با دیگری بودن یا حتی فقدان تجربه مطلق دیگری بودن حرف می‌زند؛ از اینکه ماهیت عشق در دنیایی که فقط به دنبال سازگاری و مطلوبیت و ارضای خودشیفتگی است زیر سوال رفته است. چگونه است که با همه راه‌های ارتباطی تکنولوژیک باز به اینجا می‌رسیم که باید نگران عدم درک وجود دیگری باشیم؟
تکنولوژی به شما یکسانی می‌دهد. واژه‌ بهترش همسانی است. Sameness. کتاب تاکید دارد که در فضای مجازی ما همه شبیه به هم شده‌ایم ولی این توهم را داریم که شبیه همدیگر نیستیم. منتها هم در رفتار جمعی‌مان در نوع استفاده از ابزار تکنولوژی و هم نوع هدفی که هرکسی در صفحه اجتماعی داریم مشابه هستیم و همه به دنبال بازدید بیشتر و دیده‌شدن هستیم. به عبارت دیگر خواست‌ها در استفاده از شبکه اجتماعی یکی شده است و حتی سلبریتی‌ها هم همه به دنبال این هستند که کاری خرق عادت بکنند تا بیشتر دیده شوند. کتاب می‌گوید این همسانی‌ها جای هرگونه نیاز به کشف را از بین می‌برد.

شتاب انتخاب دوست، رفیق و پارنتر یا طلاق‌گرفتن‌های راحت اجازه نمی‌دهد ما با «دیگری» همراه شویم و دیگری را بفهمیم و مدام به دنبال یافتن همسان خودمان هستیم. این همسان هم چون پیدا نمی‌شود؛ افسردگی و بی‌قراری و اضطراب را به دنبال خود می‌آورد.
 
نویسنده در فصل چهارم نگاهی به مواجهه کلاسیک بین هرزه‌نگاری و اروتیسم دارد و نهایتا نتیجه می‌گیرد که پورنوگرافی بی‌ارج‌کردن اروس است. او چه ارتباط معناداری میان این تهی کردن بعد عاطفی از اروتیسم و «به نمایش گذاشتن» مصرفی در جامعه سرمایه‌داری متکی به شبکه‌های اجتماعی می‌بیند؟
اصلا در واقعیت مسئله اروتیکی هم نمانده و نام فصل پورنورگرافی است که به هرزه‌نگاری ترجمه شده است. اروس و اروتیسم هم‌خانواده‌اند و ریشه‌ی یونانی desire می‌آیند. با پورنو و پورنوگرافی فرق دارند. اینجا با یک گسست مواجه‌ایم. کتاب حتی می‌گوید این تلاش برای نمایش خود در شبکه‌های مجازی هم به نوعی یک پورنوگرافی سریع و تند است. حتی شکل پورنوگرافی امروز با شکل پورنوگرافی سی سال قبل تفاوت کرده است. همه چیز به جاهای دیگری کشیده شده که صرفا عریانی است. چیزی که در اصطلاح بهش زندگی عریان می‌گویند. این زندگی عریان امروز در شبکه‌های اجتماعی خودنمایی زیادی دارد.
 
این کالاشدگی و مصرف نمایشی عریانی چقدر با بحث فتیشیم کالامحور مد نظر مارکس همخوانی پیدا می‌کند؟
 علی‌رغم اینکه هنوز بحث، بحثِ فتیش و بت‌واره مطرح است اما تقریباً از مصرف کالاهای بیرونی خودمان داریم به مصرفِ کالای درون خودمان می‌رسیم. خودمان را بت تک‌نفره می‌کنیم و شبکه‌های اجتماعی هم در این میان به کمک‌مان می‌آیند.
 
کتاب دیگر این نویسنده «روان‌سیاست: تکنولوژی نوین نئولیبرال است» که ترجمه کرده‌ام هم از این می‌گوید که ما دیگر حتی وقتی ناراحت هستیم، غممان را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذاریم و همدلی‌هایمان هم تنها با لایک تقسیم می‌شود. حتی حرف از این است که ما خودمان را محور لایک دیگران کرده‌ایم و خودمان خودمان را کالا کرده‌ایم. فرد و نفس وجودی اوست که سوژه‌ی مصرف می‌شود. هربار که وارد شبکه اجتماعی می‌شویم و پست می‌گذاریم و کامنت می‌گذاریم خودمان را به مصرف می‌گذاریم.

اروس یا همان عشق یا همان نیروی زندگی این وسط قربانی است. اروسی که اگر نباشد انسان نمی‌توان زندگی کند. اروس یکی از دو نیروی اصلی زندگی است. بدون عشق حتی نمی‌توانی از خواب بیدار شوی.
 
سیاست‌زدایی از اروس که در کتاب به آن پرداخته شده؛ چقدر در اینکه عشق دیگر آن تجربه‌ای رادیکال که به قول آلن بدیو «احتمالا بشود اسمش را دورترین نقطه برای درک وجود دیگری گذاشت»، نیست، دخیل بوده است. اصلا این سیاست‌زدایی چگونه اتفاق می‌افتد وقتی حتی اروس هم بنا به گفته‌های قبلی سیاسی شده است؟
 این سیاست‌زدایی یعنی عشق به‌شدت به موضوعات کم‌اهمیت‌تر تقلیل پیدا کرده است. مثلا در پورنوگرافی دیگر سیاستی در کار نیست. البته همیشه «سیاست‌بازی» یا «سیاسی‌کاری» بوده و خواهد بود اما وقتی عشق از زندگی حذف می‌شود؛ خود‌به‌خود پالتیک هم از بین می‌رود. اساسا وقتی نه فقط عشق و اروس که هرچیزی را به کالا تبدیل می‌کنیم ماهیت اصلی‌اش از بین می‌رود. و خب این چیز پیچیده‌ای نیست. امروز بچه‌های سال اول دانشگاه هم چنین چیزی را می‌دانند. یا لااقل باید بدانند.

اینجاست که می‌گویند «انسانِ عاشق» عنصر مزاحم است و باید سیاست‌زدایی شود، چون انسان عاشق انسانی است که می‌تواند کار سیاسی بکند. منتها انسانی که عشق را از او گرفته‌ایم دیگر ارزش‌های انسانی ندارد و به دنبال آن اخلاق و سیاست و نگاه به جامعه هم کم‌رنگ می‌شود. چرا کسی نمی‌پرسد دلیل اینکه افسردگی‌ها و بیماری‌های روانی در جوامع اینقدر رو به افزایش هستند چیست؟ مسئول این بیماری‌ها کیست؟ واقعاً خودِ فرد؟
دولت‌ها این بیماری‌ها را هنوز بیماری خصوصی می‌دانند و مسائل روانی را جزو خدمات اجتماعی و بیمه محسوب نمی‌شود.
 
این روند کم‌رنگ‌شدن اروس که نتیجه‌اش می‌شود همینکه که دیگر تکاپو و تقلایی نیست، چگونه به زعم نویسنده حتی آزادی را اسثمار می‌کند؟
 فقط دچار بازتولید خود آن هم به صورت عقیم شده‌ایم. دیگری‌ای وجود ندارد و همه شبیه هم شده‌ایم و در این جهنم همسانی گیر افتاده‌ایم. اصلا دیگر آزادی‌ای درکار نیست. مخصوصا در جهان کلان‌داده‌ها یا همان BigData که اصلا با مفهومی مثل آزادی روبرو نیستیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها