محسن ثلاثی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
پیام ادیان جهانیتر از معیارهای سوسیالیسم و سرمایهداری است
مترجم کتاب «اسلام و سرمایهداری» میگوید: پیام ادیان جهانیتر و منطبق با معیارهایی فراتر از سوسیالیسم و سرمایهداری و مناسبات بشری است.
او در این مسیر با استناد قرار دادن قرآن تاکید دارد که بیگمان قرآن رسالهای درباره اقتصاد سیاسی نیست و بیهوده است اگر بکوشیم که تصدیق یا طرد سرمایهداری به معنای مطلق را در آن جستوجو کنیم. اما آیا نمیتوان دستکم ارزیابیهایی از آن نهادهای اقتصادی که خصلتا سرمایهداری تلقی میشوند ـ یا عناصر و بنیادهای شکلبندی اقتصادی- اجتماعی سرمایهداری را تشکیل میدهند ـ در این کتاب پیدا کرد؟
رودنسون در اثر خود مطرح میکند که قرآن چیزی علیه مالکیت خصوصی ندارد، چراکه برای نمونه، خود قواعدی برای توارث مینهد. حتی قرآن توصیه میکند که برخی از نابرابریها مورد اعتراض قرار نگیرد و بدین قناعت میکند که ناپارسایی ثروتمندان را نکوهش کند و بر بیثمری ثروت در پیشگاه داوری خداوند و وسوسه غفلت از دین (به خاطر ثروت) تاکید ورزد. سپس این بحث را به پیش میکشد که آیا قرآن مالکیت به صورت وسایل تولید را از این قاعده مستثنی میساز؟ و پاسخ میدهد کاملا روشن است که این مفهوم هرگز برای پیغمبر مطرح نگشته بود. کار دستمزدی، نهادی طبیعی است که در مورد آن اعتراضی نمیتواند باشد. بارها قرآن از دستمزد یا اجر انسان در ارتباط با خداوند سخن میگوید.
نویسنده همچنین با مقایسه اسلام با دینهایی که متون مقدس آنها فعالیت اقتصادی را کلا نمیپسندند و به پیروانشان اندرز میدهند که از خدا بخواهند تا روزی آنها فراهم سازد، یا دقیقتر دنبال سود رفتن را به چشم حقارت مینگرند، متذکر میشود که اسلام به فعالیت بازرگانی به چشم خوب نگاه میکند. قرآن نه تنها نمیگوید که شخص باید سهم خویش را از این دنیا فراموش کند(سوره «قصص» آیه ۷۷) بلکه میگوید که درست این است که عمل دینی و زندگی مادی را با هم ترکیب کند و حتی در مدت زیارت نیز تجارت کند و تا آنجا پیش میرود که از سو تجاری به عنوان «فضل خداوندی» یاد میکند (سوره بقره، آیههای ۱۹۴-۱۹۳، ۱۹۸-۱۹۷، سوره جمعه، آیههای ۹ و ۱۰)
البته رودنسون این نکته را نیز از نظر دور نداشته که حق مالکیت مورد پذیرش اسلام نیز به وسیله ملاحظات خاصی، چون حقی که هرکسی برای زندگی کردن دارد، محدود میشود. مثلا مردی که از گرسنگی رو به مرگ است، این حق را دارد که کمترین آذوقهای را که برای زنده ماندن نیاز دارد به زیان مالک «قانونی» بردارد (حتی به زور البته اگر نتواند از راه دیگری آن را به دست بیاورد)، اما یادآور میشود چنین محدودیتهایی از سوی متالهان مسیحی نیز تصویب گشتهاند و همچنین در انواع قوانین، چه دینی و چه دنیوی، نیز این محدودیتها نهاده شدهاند. یعنی همه اینها در عمل به هیچروی مالک مسلمان دارایی خصوصی را از کاربرد مشروع داراییاش به منظور بهرهبرداری به شیوه سرمایهداری، باز نمیدارد و محدودیتهای قانونی، دینی، اخلاقی یا مرسومی که او در این راه دارد ذرهای از محدودیتهای یک مالم خصوصی مسیحی بیشتر نیستند.
محسن ثلاثی (مترجم کتاب) در گفتوگو با ایبنا؛ به تشریح این بحث میپردازد که اساسا میتوان یافتن نمودهایی مثل پذیرش مالکیت خصوصی؛ کار مزدی و ... را نشانی از زمینهسازی اسلام برای فراهم شدن مناسبات سرمایهداری تلقی کرد؟ و به اين پرسش پاسخ میدهد که مفهوم «جامعه بیطبقه توحیدی» چقدر میتواند مبنای عینی و عملی بیابد.
آیا نبود مخالفت با روشهای اقتصادی نوین و پیشرو در سنت دینی اسلامی؛ یا اینکه در قرآن چیزی علیه مالکیت خصوصی وجود ندارد و ما حتی با قواعد توارث و پذیرش کار مزدی از سوی اسلام مواجه هستیم را میتوان به زمینهسازی این دین برای بروز و ظهور سرمایهداری تعبیر کرد؟
این کتاب بیشتر در پاسخ به نظریه ماکس وبر نوشته شده که در کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» عنوان میکند در میان مذاهب جهان فقط مسیحیت کالونی؛یعنی مسیحیت پروتستانی شاخه کالون است که معتقد بوده کار برای جلوگیری انسان از وسوسه شیطانی مسئله مهمی است. یعنی شما باید با اشتغال به یک کار خودتان را از هوسهای شیطانی خلاص کنید و بعد کار خودش نوعی عامل انضباطدهنده به انسان معرفی میشود که او را از هر نوع کجروی و هوسرانیهای بیش از اندازه دور میکند. از طرف دیگر این نظریه وبر میگوید کسی که موفق شده، موفقیتش ناشی از لطف و خواست خدا بوده و دست خودش نیست. اگر بخواهیم بسنجیم که خدا به چه دلیل و به چه کسانی لطف کرده یا میکند مبنایش همین است که خداوند به فردی توفیق مادی داده است یا خیر. به عبارت دیگر یکی از نشانههای نظرکردگی یک مومن در این شاخه پروتستانی همین است که فرد به ثروت رسیده باشد. درواقع در این دیدگاه هرکسی بنا بر موفقیت در کسبوکار میتواند بفهمد که خدا چقدر به او لطف دارد.
همچنین در این دیدگاه، کسی کار خداپسندانه انجام میدهد که نتیجه کار خودش را صرف عیش و نوش نکند پس وقتی شما نمیتوانی از مواهب مادی دارایی خودتان بهره ببرید و بنا هم نیست پولتان را دور بریزید باید آن را سرمایهگذاری کنید. همه این موارد منتهی به سرمایهگذاری پشت سرمایهگذاری میشود و حجم سرمایه را در جامعه زیاد میکند و امکان تسلط سرمایه بر جامعه را هم بالا میبرد.
به همین خاطراز دید وبر این نوع فرقه پروتستانی مشوق سرمایهداری است؛ نه اینکه خودش خواسته باشد سرمایهداری را رواج بدهد بلکه به طور غیر مستقیم باعث ترویج و توصیه و رشد سرمایهداری شده است. وبر در یک جاهایی هم اشاره میکند که اسلام اینگونه نبوده است. ماکسیم رودنسون در این کتاب میگوید که اسلام هیچوقت نه در قرآن و نه در احادیث مخالفتی با سرمایهداری نداشته و اساسا اسلام در مکه که یکی از مراکز بازرگانی و تجارت آن زمان بود رشد کرده است. مضاف بر اینکه خود پیامبر هم فرد بازرگانی بوده و در میان بزرگان سنی و شیعه هم هیچکسی را نمیشناسیم که داشتن سرمایه و ثروت را ننگ و مایه نکبت بداند.
رودنسون حتی نتیجه میگیرد که اسلام خودش مشوق سرمایهداری البته نه به آن شکلی که امروز ما سرمایهداری را میشناسیم بوده است. اساسا این چیزی که ما امروز به عنوان سرمایهداری میشناسیم یک پدیده جدید سیاسی، اقتصادی و اجتماعیست و نمیتوان کارهای بازرگانی را که در زمان حضرت محمد(ص) در مکه صورت میگرفت، بر اساس آن قضاوت کرد. منتها به هر حال از آنجایی که مکه خود محل بازرگانی و تجارت بوده و خود پیامبر هم در این زمینه فعال بوده میتوان نتیجه گرفت که اسلام هیچ مخالفت اصولی با کار تجاری و کسب درآمد و ثروت نداشته است.
پاسخ ماکسیم رودنسون به این پرسش چیست که چرا این زمینههای پذیرش اقتصاد و سرمایه از سوی اسلام منجر به پیشرفت اقتصادی و توسعه به همان میزانی که در اروپای مسیحی شاهدش هستیم نشده است؟
اگر میبینیم که در کشورهای اسلامی سرمایهداری یا به نوعی رشد اقتصادی و توسعه بروز و ظهور نداشته مطمئنا عواملی خارج از دین و مذهب در این امر دخیل بودهاند. عواملی مثل فردگرایی و عدم وجود استبداد شدید در بخش غربی جهان و وجود استبداد شدید در بخش شرقی جهان اجازه رشد و توسعه سرمایه را نمیداد شاید به همین علت است که کشورهای مسلمان با وجود رشد فرهنگی بالاتر نسبت به غربیها در دورهای مصادف با قرون وسطی، نتوانستهاند این رشد را به حدی برسانند که به سرمایهداری و توسعه برسند. منظور رودنسون این است که اینجا نمیتوان اسلام را مانع رشد و توسعه و سرمایهداری دانست و عوامل دیگری هم در کار بوده که جلوی آن را گرفتهاند و دلیل به سرمایهداری نرسیدن این جوامع مسلمان بودن آنها نیست. علاوه بر اینها اساسا کسبوکار و حرفه بازرگانی درمیان تمام جوامع سنتی و امپراتوریهای قدیم رشته نازلی بوده و هیچ بازرگانی را در رده بالای اجتماعی آن دوره نمیبینیم و این شغل از حرفههای طبقه اشراف نبوده است.
پس آنچه را که به نام «جامعه بیطبقه توحیدی» از سوی برخی مسلمانان میشنویم؛ مبنای واقعی و عملی ندارد؟
این یکی از مباحثیست که رودنسون به قدر کافی در کتاب به آن پرداخته است. از دید او اینکه برخی و بعضا مسلمانهای سوسیالیست فکر میکنند اسلام دینی است که به سوسیالیسم نزدیک است مبنای درستی ندارد. آن حدی را که اسلام برای برابری انسانها قائل است، در ادیان دیگر هم میتوان پیدا کرد و اسلام به هیچوجهی طرفدار برابری مطلق آدمها نبوده و نمیخواسته که همه امور در دست طبقات مختلف مردم یا طبقه خاصی باشد یا اینکه قصدش این باشد که برابری محض بین تمام افراد جامعه اسلامی برقرار کند. رودنسون اینگونه نتیجه میگیرد که چنین حدیثی یا آیهای و آموزهای را در اسلام نمیتوان پیدا کرد و کسانی که میخواهند حتما سوسیالیسم را به اسلام نسبت بدهند حرفهایشان مبنای علمی و تاریخی ندارد. او اصلا موافق کسانی نیست که استنباط سوسیالیستی از اسلام میکنند.
با توجه به آنچه که وبر درباره مسیحیت و ماکسیم رودنسون درباره اسلام میگوید میتوان مدعی شد که اساسا تمامی ادیان به نوعی تعریف افقی از طبقه اجتماعی دارند و نهایتا در آموزههای خود طبقات عمودی جامعه را خنثی میکنند؟ یعنی میتوان مدعی شد عدالت اجتماعی مورد نظر ادیان با آنچه که ما امروز در مناسبات اجتماعی با آن طرف هستیم متفاوت است؟یا اینکه اصلا چیزی که ما امروز به نام برابری حقوق اجتماعی میشناسیم طی دوران نیاز و خواستهاش برای انسان به وجود آمده و به نوعی نتیجه سیر تکامل اجتماعی است و در دوره بروز و ظهور ادیان چنین تعریفی مبای نیاز انسان نبوده و دغدغهاش وجود نداشته که دین بخواهد برایش راهکاری ارائه بدهد.
مخاطبان ادیان بزرگ و جهانی یک قشر خاص یا طبقه خاص نیستند. در همه ادیان برای طبقات مختلف یک نوع تشویقها و تهذيبهایی وجود دارد. یعنی یک دین بزرگ خودش را مختص به یک طبقه خاص نمیداند و همه جامعه را به تساوی مخاطب قرار میدهد و میخواهند جمعیت بسیار عظیمی را به عنوان مومنان خودشان داشته باشند؛ نه صرفا یک جمعیت کوچک و طبقه خاص از بین طبقات جامعه. اصولاً پیام ادیان جهانیتر و منطبق با معیارهایی فراتر از سوسیالیسم و سرمایهداری و مناسبات بشری است. به عبارت دیگر ادیان مرزهای مناسبات اجتماعی بشری را در مینوردند و اساسا برای این ساخته شدهاند که فاصله میان طبقات را از بین ببرند و درضمن طرفدار برابری مطلق آدمها هم نیستند. اگر قرار بود چنین رویکردی داشته باشند عده زیادی از جمعیت جهان را از خودشان میراندند و اصولا ادیان میخواهند تا جایی که ممکن است طبقات مختلف اجتماعی را به خودشان جذب کنند.
درواقع در هیچکجا شما برابری توحیدی اسلامی به معنای نزدیک به سوسیالیسم اسلامی را نمیتوانید پیدا کنید. بالاخره اسلام بردگی را لغو نکرده بود. البته تذکر داده شده بود آدم بردهدار؛ بردهاش را آزاد کند ولی حکمی دال بر لغو بردگی صادر نکرده و در جامعه اسلامی پس از پیامبر برده آزادنشده هم داشتهایم. اتفاقا آنهایی هم که برده داشتند مسلمانان مومنی بودهاند نه اینکه افراد بیدینی باشند. از سوی دیگر اصلا برخی برابری را عدالت نمیدانند و برخی از متفکران اجتماعی معتقدند معنا ندارد افرادی که زحمت بیشتر میکشند و تلاش بیشتری میکنند با آدمهای دیگر برابر باشند. یعنی عدالت اجتماعی و برابری لزوما همخوان نیستند و ممکن است یکی از ارکان عدالت اجتماعی نابرابری باشد.
محدودیت اخلاقی در بحث سود و زیان یا مقولهای مثل ربا در اسلام؛ چگونه با بحث سود بانکی در بانکداری اسلامی، یا آنچه که حتی همین چند وقت اخیر از سوی یکی از مراجع مورد اعتراض قرار گرفت یعنی مسابقات تلویزیونی و پرداختهای مربوط به آن... همپوشانی پیدا میکند؟
تکاثر سرمایه یا انباشت سرمایه در جوامع بدوی مکه و مدینه و یا جوامع مسیحی تا قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آنقدر زیاد نبود. سرمایه باید حجم زیادی پیدا کند تا سرمایهداری در سطح وسیع بر جامعه حاکم شود. در هیچیک از ادیان بزرگ سرمایه تا این حد وجود نداشت. مثلا در مورد ربا و پول قرض دادن و ... باید گفت اکثر آدمها تقریبا در نظام معیشتیشان و گذران زندگیشان خودکفا بودند و نیازی به پول با حجم عظیم نداشتند. اینطور نبوده اگر کسی میخواسته کسبوکاری راه بیندازد به بانک بزرگی مراجعه کند و قرض بزرگی به عنوان وام دریافت کند. به عبارت دیگر جوامع از بعد مالی تا این اندازه وسیع نشده بودند که موضوع قرض و ربا مسئله مهمی باشد. امروزه است که تا یک بانک و سرمایهگذار بزرگ از شما حمایت نکند نمیتوانید تولید و کسبوکاری راه بیندازید. سرمایهدارانی هم که مثلا از استارتآپها حمایت مالی میکنند خودشان پولی ندارند و ما در واقعیت با یک سیستم بانکی طرف هستیم، حتی گوگل و اپل هم به واسطه سرمایهداران تامین مالی میشوند.
ماکسیم رودنسون همچنین این نکته را در کتاب پیش میکشد که در اسلام تلقی دشمنانه نسبت به پولداران و سرمایهداران وجود ندارد؛ هرچه که در فرقهای مثل اسماعیلیه نمودی از این تخاصم نسبت به پولداران را میبینیم چیزی که در مورد پیروان مسیحیت هم به صورت نمونهای مثلا در مورد رابین هود وجود دارد؛ همه اینها میتوان این تلقی را به ما بدهد که اساس این تخاصم نسبت به پولداران از دل دین بیرون نیامده و بروز آن ناشی از مقولات اجتماعی است.
در صدر مسیحیت هم هیچ دشمنی خاصی با سرمایهداران و آدمهای متمول و طبقات بالای اجتماعی وجود نداشته است. هرچند بیشتر تمایل داشته تا طبقات برده را که در یونان و رم باستان به ۳۰ تا ۴۰ درصد جامعه میرسیدند، جذب کند و اساسا میتوان گفت با روی آوردن بردگان به مسیحیت؛ این دین رشد پیدا کرده است. همچنین چهار حواری مهم مسیحی هم اهل کسبوکار و تجارت بودهاند.
رودنسون میگوید اسلام هم مثل دیگر ادیان بزرگ دشمنی خاصی با سرمایه و سرمایهداران ندارد و دشمنی خاصی هم با طبقات فقیر ندارد و هر طبقه را با احادیث و آیاتی که دارد کموبیش تائید میکند و هیچ مخالفت خصمانهای با هیچ طبقه اجتماعی ندارد. واقعیت این است که در دینهای بزرگ مثل اسلام و مسیحیت، پيامبر، پیامبر همه طبقات اجتماعیست و یک دین نمیتوانسته یک طبقه سوگلی برای خودش معرفی کند. هدف اصلی نویسنده این است که بگوید اینهایی که سروصدا راه انداختهاند و اسلام را مبشر و مروج سوسیالیسم معرفی میکنند هیچ مستندات و شواهدی دال بر نظرشان در دست نیست.
خاصه آنکه آیا تجمیع گفتههای ماکس وبر و ماکسیم رودنسون نمیتواند نشاندهنده این باشد که شکلبندی اقتصادی در نظام سرمایهداری امروز مسئله اجتماعیست نه دینی؟
دین هم بالاخره یک امر اجتماعیست؛ اما دین یکی از ارکان امر اجتماعیست و عوامل دیگری هم در شکلدهی به پدیدههای اجتماعی دخیل هستند. البته شکی نیست که دین تا امروز یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده امر اجتماعی بوده و هست.
نظر شما