شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۳
رمان مشهور فرنسیس هاجسن برنت منتشر شد

از رمان «باغ ناپیدا» به عنوان بهترین رمان فرنسیس هاجسن برنت نام می‌برند که تجربه زیستی نویسنده در آن نمود زیادی دارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) فرنسیس هاجسن برنت را بیشتر به عنوان نویسنده حوزه کودک و نوجوان می‌شناسند و آثارش در این حوزه طرفداران زیادی دارد. لرد فانچلری کوچک، پرنسس کوچک و باغ اسرار آمیز از جمله این آثار مشهور است و از محبوبیت جهانی برخوردارند. از این کتاب‌ها فیلم‌هایی نیز ساخته شده است که طرفداران زیادی دارد و به شهرت نویسنده‌اش کمک بیشتری کرده است. 

فرنسیس هاجسن برنت که تجربه زندگی در محله‌های فقیر و پست منچستر در دوره ملکه ویکتوریا را دارد، از جمله نویسندگانی است که از راه نوشتن به ثروت رسید و زندگی خود را نجات داد و به شهرتی جهانی رسید. او در رمان «باغ ناپیدا» روایتی از زندگی کودکی را می‌نویسد که برگرفته از تجربه زیستی خودش نیز هست.  تاثیر افسانه‌های کهن طبیعت را نیز می‌تواند در این کتاب و شیوه داستان گویی او به خوبی مشاهده و ردیابی کرد.

فرنسیس هاجسن برنت در رمان «باغ ناپیدا» مهارت خود در داستان گویی را به اوج می‌رساند و مخاطبش را به اذت فوق العاده‌ای از خواندن می‌رساند. توصیفات و توجه به جزییات، روایت او را به شدت باورپذیر و خواندنی می‌کند. آدم‌هایی را که خواننده در این رمان با آن‌ها آشنا می‌شود، به قدری قابل ملموس است که تا مدت‌ها در ذهن باقی می‌مانند.

بخشی از متن کتاب:
مری در صحبت‌هایش با کالین سعی می‌کرد درباره باغ راز محتاط باشد. نکاتی وجود داشت که مری می‌خواست در مورد کالین کشف کند، اما احساس می‌کرد که برای کشف آنها نباید مستقیم از کالین بپرسد. ابتدا که مری از بودن در کنار کالین استقبال کرد می‌خواست بداند که آیا او دهنش چفت و بست دارد یا نه. در نهایت مانند دیکون نبود، اما آشکارا از فکر باغی که هیچ‌کس چیزی درباره آن نمی‌دانست خشنود بود و مری فکر کرد که شاید پسر قابل اعتمادی باشد. اما چون مدت‌درازی نبود که او را می‌شناخت، نمی‌توانست مطمئن باشد. نکته دومی که مری می‌خواست بداند این بود: اگر کالین می‌توانست درخور اعتماد باشد ـ اگر به‌راستی می‌توانست درخور اعتماد باشد ـ آیا امکان این بود که بی‌آنکه کسی بویی از ماجرا ببرد او را به باغ راز بُرد؟ دکتر سرشناس لندنی گفته بود که او باید در معرض هوای تازه قرار گیرد، و کالین گفته بود که استفاده از هوای تازه در باغ راز برایش اشکالی نخواهد داشت. شاید با استفاده از هوای تازه و آشنایی با دیکون و سینه سرخ و تماشای گیاهان روییده، دیگر چندان به مرگ فکر نکند. مری این اواخر بارها تصویر خود را در آینه دیدیه بود و به این نتیجه رسیده بود که در مقایسه با کودکی که از هند آمده بود موجودی سراپا متفاوت به‌نظر می‌رسید. این کودک دوست داشتنی‌تر به‌نظر می‌آمد. حتی مارتا نیز متوجه تغییر او شده بود.

مارتا گفته بود: «هوای خلنگزار نشون می‌ده برات خوب بوده. تو دیگه نه پرخاشگری و نه لاغر. حتی موهات هم مثل گذشته بی‌حالت نیست؛ هم زنده شده و هم پرپشت.»

مری گفت: «مثل خودمه؛ رشد بیشتری کرده و پرپشت‌تر شده. مطمئنم که از اینم بهتر می‌شه.»
مارتا که موهای مری را دور صورتش پریشان می‌کرد، گفت: «شک ندارم که همین‌طوره. وقتی موهات دور صورتت می‌ریزه زیاد زشت نمی‌شه و گونه‌هات کمی رنگ گرفته.»

اگر باغ و هوای تازه برای مری مفید بود، شاید برای کالین هم مفید باشد. اما اگر او از اینکه آدم‌ها نگاهش کنند بیزار است، شاید دوست نداشته باشد که دیکون را ببیند.

روزی مری از کالین پرسید: «چرا از نگاه‌های آدم‌ها عصبی می‌شی؟»

کالین گفت: «من همیشه از نگاه‌های آدم‌ها متنفر بودم حتی وقتی که بچه بودم. بعد منو بردن کنار دریا و من عادت داشتم در کالسکه‌م دراز بکشم، و همه منو نگاه می‌کردن و خانم‌ها می‌ایستادن و با پرستارم حرف می‌زدن و بعد با هم پچ‌پچ می‌کردن. اون‌وقت می‌دونستم که می‌گن تا سن بلوغ زنده نمی‌مونم. بعضی وقت‌ها هم خانم‌های محترم گونه‌هایم رو نوازش می‌کردن و می‌گفتن «طفل معصوم!» یک‌بار وقتی خانم محترمی گونه‌رو نوازش کرد فریاد بلندی کشیدم و دستش رو گاز گرفتم. اون‌چنان ترسید که پا به فرار گذاشت.»

مری بدون کمترین تحسینی گفت: «اون فکر کرده تو مثل سگی زده به کلته‌ت»

رمان «باغ ناپیدا» با ترجمه شهلا ارژنگ در نشر نو با قیمت 38000 هزار تومان منتشر شده است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها