شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۰
تکه مهم از پازل تاریخ معاصر و واقعیت‌هایی از جنگ

«محمد؛ مسیح کردستان» رمانی اجتماعی تاریخی که روایت متفاوتی از زندگی بروجردی از کودکی تا شهادت، به ویژه مبارزات او در کردستان را نشان می‌دهد و در خلال آن به مبارزات چند تن از شهدای شاخص نیز اشاره دارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» نوشته‌ی نصرت‌الله محمودزاده بیش از آن که یک زندگی‌نامه صرف باشد یک رمان تاریخی اجتماعی و البته جنگی است که جنگ هم همان اجتماعی است که مردم در آن دوره با آن سروکار داشته اند. کتاب، تاریخ و اجتماع ایران و به‌ویژه تهران را در یک دوره تقریبا 10 ساله از سال‌های پیش از انقلاب، انقلاب و پس از انقلاب تا به صدا درآمدن ناقوس جنگ با یک نگاه منحصر به فرد که تقریبا شبیه آن وجود نداشته، توصیف می‌کند.
 
کتاب با قلمی زیبا و روان، یک سیر سلسله‌وار و منظم از ادوار تاریخ را حول محور شخصیت و زندگی شخصی، اجتماعی و سیاسی محمد بروجردی روایت می‌کند و همزمان به رخدادهای مهم موازی با فعالیت بروجردی و همچنین به شخصیت‌های شاخص هم‌دوره با او می‌پردازد.

«محمد؛ مسیح کردستان» را نه به عنوان یک زندگی نامه ویک کتاب دفاع مقدس بلکه به عنوان یک تکه مهم از پازل تاریخ معاصر بنگرید که واقعیت‌های جنگ و شهید را درست نشان داده است نه درشت.
 
بروجردی که بود؟
کودکی نویسنده در کتاب به‌گونه‌ای بیان شده که برخلاف دیگر آثار اینچنینی، صفت شاخص یا خارق‌العادی در شخصیت بروجردی بیان نمی‌کند که در واقع همان شخصیت واقعی و باورپذیری است که مخاطب می‌پذیرد. بروجردی یک پسر بچه روستایی است که بعد از فوت پدر به همراه مادر و برادرش مجبور به ترک زادگاه خود و آواره تهران می‌شود، به دلیل فقر مجبور به ترک مدرسه شده و به عنوان کارگر روزمزد در یک کارگاه تشک دوزی مشغول به کار می‌شود. تا اینکه کم کم و در سنین پانزده تا هفده سالگی با امام و اندیشه او آشنا می‌شود و به فعالیت سیاسی روی می‌آورد.
 
نحوه‌ی شکل‌گیری هسته اولیه گروه توحیدی صف به دست بروجردی و گسترش آن، نحوه‌ی ورود به داستان و پردازش شخصیت‌هایی مثل شهید مفتح، آیت‌الله بهشتی‌، شهید مطهری، آیت‌الله خامنه‌ای و... به دور از تکلفات و پردازش بیش از حد داستان را شاخص و واقعی کرده و همان گونه که نویسنده در جایی اشاره کرده است، در این کتاب شخصیت بروجردی ارائه شده، نه اینکه ساخته یا پرداخته که همین امر سبب باورپذیری داستان و همراهی خواننده تا پایان داستان می‌شود.
 
مطالعه بروجردی در نیمه‌ی اول کتاب نشان می‌دهد که این جنگ نبود که بروجردی را رشد داد بلکه بروجردی در سنین زیر بیست سال و قبل از انقلاب در شکل دهی گروه توحیدی صف، مبارزات حساب‌شده او برای خروج آمریکایی‌ها از ایران و براندازی رژیم پهلوی و همچنین مسئولیت حفاظت از حضرت امام (ره) در جریان ورود ایشان به ایران، از فرودگاه تا بهشت زهرا و تا پایان براندازی کامل رژیم شاهنشاهی، مسئولیت زندان اوین و کمک به شکل‌گیری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران همه و همه نشانگر شخصیت منحصر به فرد بروجردی است که به تنهایی خود می‌تواند شرح کتابی مفصل باشد.
 
فضاسازی کتاب و نحوه‌ی بیان جزئیات به گونه‌ای است که خواننده خود را با اعضای داستان همراه می‌بیند و بارها و بارها در کوچه پس‌کوچه‌های خیابان مولوی، میدان بهارستان، فرودگاه و در استقبال حضرت امام (ره)، رفت و آمد بروجردی در جیپ بین سنندج تا باختران، پاوه، جوانرود و... و حتی در جلسات و بازی پینگ پونگ و شاید در خانه و کنار فاطمه، بازی با حسین و سمیه... همراه می‌شود و با داستان زندگی می‌کند.
 
کتاب به سوالات مبهم زیادی درباره زندگی و شخصیت بروجردی و دیگر شخصیت‌های مهم هم‎دوره او پاسخ می‌دهد که شاید در جایی دیگر به آن پرداخته نشده است یا حداقل به این صراحت و مفصل بیان نشده است. از جمله نحوه‌ی برملا شدن شخصیت واقعی بنی صدر و ارتباط او با منافقین که توسط دو نفر از زیردستان بروجردی و از طریق شنود مکالمات او صورت می‌گیرد و بعد از تلفن با دفتر امام و صحبت مستقیم با حاج احمد آقا خمینی(ره)، امام فرمان عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا را اعلام می‌کند که نیم ساعت بعد از آن از طریق رادیو به عموم مردم اطلاع داده می‌شود.
 
بروجردی و حکومت بر قلب‌ها
نویسنده معتقد است که بروجردی به حکومت بر قلب‌ها اصرار داشته و این در داستان چه در زمانی که در حال تشکیل و عضوگیری گروه صف بوده است و چه در زمان مبارزه با ضد انقلاب در کردستان کاملا مشهود و قابل پذیرش است.
 
بروجردی زمانی وارد کردستان می‌شود که منافقین و ضد انقلاب در شهر و در میان مردم نفوذ کرده‌اند و کردهایی که اعلام وفاداریشان به امام و انقلاب، پرونده قطوری برعلیه‌شان شده بود را به وضع فجیعی می‌کشتند. روزهایی که آرامش از شهر سفر کرده بود و مردم قربانی حزب‌ها شده بودند، مردم از طرف دولت‌ها بیشتر خیانت دیده بودند تا حمایت. سنندج یک بمب آماده انفجار است و شهر به جایی رسیده بود که از گلدسته‌هایش به جای اذان، رگبار مسلسل لحظه‌ای قطع نمی‌شد و آواز شومی در شهر می‌پیچید، مردم عادی را از سپاه ترسانده بودند، فضایی حاکم بود که به بروجردی و دوستانش مرگ بر مستشار تهرانی می‌گفتند.
 
بروجردی به‌قدری آرام آرام پیش می‌رود که به جایی می‌رسد که باور‌پذیرمی‌شود، بامردم مدارا می‌کند، اختیار و میدان عمل را به دست خود کردها می‌دهد و باور مبارزه را در دل آنها زنده می‌کند و همپای آنها و گاه پیش‌تر از آنان در میدان نبرد آماده می‌شود، حتی از زندگی و خانواده خود برای کردستان می‌زند و همان سیاست حکومت بر قلب‌ها است که مخالفان و معاندان او را به سمت او برمی‌گرداند و مرید او قرار می‌دهد.
 
بروجردی آنقدر با کردستان درمی‌آمیزد که فرماندهی کل سپاه را رد می‌کند و بدون هیچ چشم‌داشتی، به خاطر مردم و برای کردستانی که آزادی می‌خواست و نه استقلال مبارزه می‌کند. آنقدر که حتی از لذت تولد فرزندانش هم محروم می‌شود، در نهایت خانواده‌اش را به غرب می‌آورد و در باختران ساکن می‌کند. و در این راه تا جایی پیش می‌رود که در نگاه پیشمرگان کرد دیگر یک نظامی نیست، یک موجود دوست‌داشتنی، یک ناجی، یک مسیح در دل آن همه آتش سنندج و هدیه‌ای از سوی خدا به کردستان بود.
 
همت، متوسلیان، شهید شیرودی، کشوری، محسن وزوایی، احمد کاظمی، باکری، محسن رضایی، رحیم صفوی، شهید پیچک، صیاد شیرازی و... همه می‌شوند مردم عادی جنگ، همان اندازه که هستند، قابل لمس و قابل باور نه آنقدر بزرگ که در ذهن مخاطب قدیس و دست نیافتنی شوند. نحوه ورد این بزرگواران به داستان واقعی و بی تکلف است و به شخصیت‌های هرکدام از آنها در جنگ هم اشاره شده که شاید از این منظر و زاویه در جایی دیگر اشاره نشده باشد، مخصوصا شهید صیاد شیرازی و حاج احمد متوسلیان که در مقابل بنی صدر به عنوان رئیس جمهور جبهه می‌گرفتند و نارضایتی خود از عملکرد دولت را علنا اعلام می‌داشتند. و شاید علت نامگذاری بروجردی به عنوان مسیح، مریدانی چون متوسلیان، صیاد، شیرودی، شهبازی و... است که مانند حواریون گرد مسیح بودند.
 
داستان سرشار از صحنه‌ها و روایت‌هایی است که قلب خواننده را می‌فشرد و روح او را در همدردی باغم مردم می‌آزارد، مثل رنج غیرقابل وصف مادری که جسد فرزندانش را تکه‌تکه در یک گونی تحویل می‌گیرد و از روی خال صورت یکی‌شان آنها را تشخیص می‌دهد یا درماندگی مادری که نوزاد گرسنه‌اش را به جوان کومله‌ای می‌سپارد تا آرامش کند و او در نهایت سنگدلی یک گلوله در دهان او خالی می‌کند و آرام به مادرش تحویل می‌دهد، یا ستوانی که با گریه آخرین لحظه‌های مقاومت نفت شهر را به بروجردی گزارش می‌دهد، یا اخبار لحظه به لحظه سقوط خرمشهر که بروجردی از تلویزیون شاهد آن است و... که گوشه‌های از رنج مردمی است که جنگ را به معنای واقعی زیسته‌اند.
 
بروجردی به جایی رسید که شاید کردستان و راه‌هایش را بهتر از مردمش می‌شناخت و کردستان و بروجردی ترکیب زیبایی از دو مظلوم کنار هم را نشان می‌داد. عشق به کردستان، مردم مظلوم و آزادی آن، آنقدر در بروجردی عمیق بود که در جایی صیاد به بوجردی می‌گوید: «کاش من هم یک کرد بودم تا مرا هم به اندازه کردها دوست بداری، مسیح کردستان» و بروجردی در پاسخ او می‌گوید: «تو را هم دوست می‌دارم تا حدی که یک پیشمرگ مسلمان را دوست می‌دارم» و تا آنجا پیش می‌رود که در همان خاک رخت شهادت بر تن می‌کند و به دیدار حق نائل می‌شود. که توصیف شهادت و تشییع جنازه او در باختران تا اطلاع خانواده‌‌اش از شهادتش از احساس‌بر‌انگیز‌ترین و تاثیرگذارترین لحظات داستان است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها