چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۰
حضور «روباه شنی» کشاورز در کتابفروشی‌ها

مجموعه داستان «روباه شنی» محمد کشاورز از سوی نشر چشمه منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مجموعه داستان «روباه شنی» که صد‌و‌بیست‌و‌پنجمین مجموعه داستان از سری «جهان تازه داستان» نشر چشمه است، راهی بازار کتاب شد.
 
«روباه شنی» شامل 9 داستان کوتاه با نام‌های «روز متفاوت»، «پرنده‌باز»، «گلدان آبی، میخک‌های سفید»، «آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن»، «زمین‌بازی»، «هشت شب. میدان آرژانتین»، «راه رفتن روی آب»، «غار را روشن کن» و «روباه شنی» است.
 
در بخشی از داستان «روباه شنی» در این مجموعه می‌خوانیم: «نگاه اویس به لرزش ریز پره‌های دماغ روباه بود و به گوش‌هاش که در جست‌وجوی صداهای غریب مدام می‌جنباند. از نفس داغ روباه گزشی روی پوست گردنش حس می‌کرد. ترس را توی چشم‌های رنگی و بی‌قرارش می‌دید. آرام‌آرام دست می‌کشید روی تیره کمر لرزان روباره، روی موهای نرم و کوتاه و پرپشت و آتش‌گونی که در بازتاب نورهای شبانه مغازه‌ها و ماشین‌ها و خیابان‌ها، رنگ‌ووارنگ می‌شدند، بلکه ترس از تن و جان حیوان دور کند.
 
کمرش درد می‌کرد از فشار میله‌های سرد و سخت حفاظ اتاقک وانت‌بار. اتاقک چادر و دربندی نداشت تا او و روباه را از تیررس آن همه نگاه شگفت‌زده دور کند. خیابان‌ها با مغازه‌های شیک پُرنور، سپر به سپر پُر بود از ماشین‌های مدل بالا و پیاده‌روهای روشنش مملو از آدم‌های شیک‌پوشی بود که انگار کاری جز پرسه‌زنی و تماشا نداشتند. نگاه عابران روی آن‌ها بود، روی او و روباه که نشسته بودند پشت وانت‌بار لکنته که گیر افتاده بود در راه‌بندانی از ماشین‌های خوش‌رنگ. با سرنشین‌های کنجکاوی که وقتی از کنار آن‌ها رد می‌شدند شیشه ماشین‌هاشان را می‌کشیدند پایین تا او و روباره را بهتر ببینند و چیزهایی می‌گفتند که صداشان در صدای بوق‌ها و همهمه خیابان تکه‌پاره می‌شد و گنگ و بی‌رمق می‌رسید به گوش اویس.»
 
در بخش دیگری از این داستان آمده است: «اویس دستی به کشاله ران و دستی به دیوار به کوچه دوید تا رسید به پلکان دراز و پُرپیچ و خمی که در شیب تند تپه کنده شده بود و می‌رفت رو به پایین. رو به بزرگراهی که این وقت شب هنوز از رفت‌و‌آمد ماشین‌ها پُر بود. روباره را دورادور دید. سرگردان بود. اویس با پله‌ها پایین رفت. روباه خودش را رساند به حاشیه بزرگراه. اویس دمی ایستاد و یک آن روباه را دید که لابه‌لای ماشین‌ها پیدا و ناپیدا شد. صدای بلند بوق‌ها، صدای کشیده شدن ترمزها. اویس هراسان خودش را کشاند تا پشت گاردهای فلزی حاشیه. روباره خودش را رسانده بود آن سوی بزرگراه و می‌دوید رو به توده‌ای از درختان کاج که بزرگراه را از خانه و خیابان‌های آن‌طرف جدا می‌کرد.
 
کف دست‌هاش را گذاشت روی نرده فلزی گارد، سرمای فلز دوید توی تنش. خم شد و دست کشید روی ساق پاش، روی جایی که ضرب‌دیده بود. خیس بود از خون و حالا که سرد شده بود دردش داشت امان می‌برید. برگشت و نگاه کرد به بالای تپه به خانه سوسن. دورادور دیدش با لباس خانه و موهایی که بادبازی می‌کردند. ایستاده بود در مهتابی روشن رو به بزرگراه و لابد خودش با حسرت نگاه می‌کرد به رفتن روباه.
 
اویس دمی چشم بر هم نهاد تا به صدای خوش نی‌لبکی فکر کند.»
 
مجموعه داستان «روباه شنی» در 112 صفحه به قیمت هشت هزار تومان در شمارگان هزار نسخه از سوی نشر چشمه منتشر شده است.
 
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید:
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها