قرمز رنگی اصلی و فضا ساز است و رمزی است که میتواند در گشایش شخصیتها و پیشبرد رویدادها نقش مؤثری را بازی کند. چنانکه در صحنه اول راتکو وقتی نقاشی وسط دیوار را نشان میدهد از کن میپرسد: چی میبینی؟ (10) و پاسخ کن همانا این است: قرمز! (11) راتکو مغرورانه میگوید که به او به ازای این نقاشیهای چهار فصل سی و پنج هزار دلار دریافت میکند که معادل با دو میلیون دلار امروز است. او هدفش این است که رستوران را تبدیل به معبد کند که نقاشی میتواند چنین کارکرد آیینی را بازی کند.
در صحنه دوم رنگی سفید است که تداعیگر برف است و حس وحشت زدگی را برای کن به دنبال دارد زیرا در یک روز برفی با خواهر کوچکترش شاهد قتل پدر و مادرش در بستر توسط سارقان است و پس از حس بلاتکلیفی و بی مکانی همواره از سوی نوانخانهها بر این خواهر و برادر تحمیل شده است. در همین صحنه به اشتباه کن به راتکو پاسخ میدهد که الان رنگ قرمز مناسب است و این راتکو را برافروخته میکند چون از خودش سؤال کرده و حالا سر در گم است که با این پاسخ چگونه کنار بیاید. بحث سر قرمز و انواعش بالا میگیرد تا راتکو به ماتیس نقاش و نقاشی استودیوی قرمز میرسد. راتکو برای این ترس و گریز دلیل دارد و میگوید: فقط یه چیزه که تو زندگی ازش میترسم، دوست من... یه روز سیاه، قرمز رو می بلعه. (37)
در صحنه سوم کن میخواهد نقاش بودنش را بر راتکو افشا کند اما نمیداند چطوری؟! او با توجه به سر زدن راتکو به رستوران سؤال میکند که شاید نقاشیهایش برای آنجا مناسب نباشند اما این نظر راتکو را گیج میکند چون از نظرش کاملا بیمنطق است. در ادامه کن به خواندن کتاب زایش تراژدی نیچه برای درک جکسن پولاک اشاره میکند که به توصیه راتکو این کار انجام شده اما راتکو میخواهد بداند از خواندن کتاب چه دستگیرش شده که کن اشاره بر جالب بودن کتاب میکن؟ راتکو عصبی میشود و میگوید: این مث گفتن قرمزه. مرموز نباش؛ تو برای مرموز بودن خیلی جوونی. (41) و بحث به هنر دیونوسیسوسی و آپولونی میانجامد. کن با مقایسه راتکو و پولاک معتقد است: دیونوسیسوس خدای نوشیدن و افراط؛ حرکت و دگرگونیه. این پولاکه: وحشی، سرکش، سر خوش و غیر قابل کنترل. به خودی خود، تجربیات ناپخته... آپولو خدای سبک، اسلوب و مرزهاست. این راتکوئه: روشنفکر، خاخامی، مقعول و قابل کنترل. تجربیان ناپخته با مایه ای از تعمق... اون رنگ رو پخش می کنه و تو تأمل میکنی... (41 و 42)
راتکو معتقد است تراژدی بشر در اینجاست که هیچگاه بین عقل و احساس نمیتواند تعادل برقرار کند و از منظر او رنگ قرمز تکه کوچک امیدی است که همواره به آن میچسبیم. و در ادامه به جکسن پولاک اشاره میکند چون همه چیز برایش غیر قابل تحمل شده به بهانه رانندگی و تصادف خودش را کشته است. بنابراین راتکو به کن میگوید: اجازه بده چیزی در مورد قهرمانت بهت به گم، اون مرد واقعن با تراژدیش روبه رو شد. در مواجهه با اون شجاع بود، تا اون جا که می تونست اون رو تحمل کرد، بعد سعی کرد از زندگی کنار بکشه، اما چطور تونست؟ اون جکسن پولاک بود.
کن: تراژدیش چی بود؟
راتکو: اون مشهور شد.
کن: با کلمه بازی نکن.
راتکو: خلاقیت هنری اون ته کشید. اون خسته از سبک خودش رشد کرد. اون خسته از خودش رشد کرد. اون اعتقاد به مخاطبش رو از دست داد... خودت قضاوت کن... اون دیگه باور نداشت که هیچ انسان با ارزشی وجود داره که به تصاویرش نگاه کنه. (45 و 46)
در واقع راتکو در زندگی سیاه را هراس انگیز میجوید: به خاطر آینه که سیاه در تضاد با قرمزه، نه تو طیف رنگی، بلکه تو واقعیت. (59)
پیش گویی کن هم این است که راتکو دیوانه میشود و برای این گفتهاش هم دلیل دارد:
کن: تو دیوونه می شی.
راتکو: من؟
کن: می شی.
راتکو: و؟
کن:من فقط تصور میکنم... این یه جور احساساتی بودنه که سیاهی رو معادل با مرگ بدونی. به نظر می رسه یه تصور قدیمیه؛ یه جور تصور رمانتیک. (60)
با آنکه کن درک درستی از نقاشیهای راتکو در این دو سال دستیاری یافته و میداند که رنگهای روشن و گرمش توسط شکلهای هندسی مهار میشوند و این خود نگره دیونوسیوسی و آپولونی بودن آثار این هنرمند را بر ما آشکار میکند.
این جور کارا هیچی نیستن
در صحنه چهارم راتکو از نسل جوان هنرمندان مینالد که نگاه تجاری و عامه پسند دارند و در اینجا اعلام میکند که راتکو اعتقادش را از دست داده و امیدش را به همچنین و نتیجه بلعیدن قرمز توسط سیاه است. کن او را محکوم میکند که کاهن اعظم هنر مدرن است و میگوید: میتوانی خودت رو مسخره کنی و بگی یه جای مقدس، با شکوهی متفکرانه رو ساختی، اما در حقیقت فقط داری دکوراسیون داخلی یه اتاق ناهارخوری دیگه رو برای ابرثروتمندا طراحی میکنی و این جور کارا... هیچی نیستن جز طراحی گرون ترین تزیینات قاب در دنیا. (79 و 80)
کن خودبینی را تنها دلیل تن دادن راتکو به پذیرش این سفارش نقاشی در محیط تجاری میداند و دلیل قرص و محکمی برایش دارد: می دونی چیه؟ برای تو، این همون ماشین کروکیه... بی خیال، تو احتیاجی به پول نداری. تو احتیاجی به شهرت نداری. چرا به خاطر موسسه سیگرام خودت رو تبدیل به یه آدم دو رو میکنی؟ (80)
راتکو هم این نقد را میپذیرد ولی انگار دیگر چاره ای جز پذیرفتن اش ندارد.
صحنه پنجم طوری رقم میخورد که انگار راتکو خود زنی کرده و از رگ دستهاش خون آمده اما در واقع این رنگ قرمز است و او مست در زمان نقاشی بر زمین افتاده است. کن به او کمک میکند از آن حالت بیرون بیاید. راتکو گزارشی از شب گذشته و رفتن اش به رستورانی دارد که باید نقاشیهایش بر دیوار آنجا قرار بگیرد که حالش از آنجا و آدمهایش کاملن به هم خورده است و نتیجه اینکه پای تلفن میرود و گفتگویی با رییس رستوران دارد.
راتکو: آقای فیلیپ جانسن، لطفا. مارک راتکو پشت خطه... [منتظر میماند، بعد]... فیلیپ، راتکوام. گوش کن، من دیشب رفتم رستوران و بذار بهت به گم، کسی که اون نوع غذا رو با اون مقدار پول کنار اون جماعت می خوره هیچ وقت به نقاشی من نگاه نمی کنه. من پول رو میفرستم و نقاشیها رو نگه میدارم. بدون دلخوری. قراره این جوری پیش بره رفیق. [او با قاطعیتی که ناشی از خوشی است، تلفن را قطع میکند] (90)
راتکو به ناچار کن را اخراج میکند و نمیخواهد توضیحی هم بدهد اما کن یک توضیح میخواهد و چالشی در میگیرد. او ابتدا مزخرف میگیرد اما به اصرار کن مجبور میشود اعتراف کند که کن هنرمند است و هنر تنها چیزی است که به طور مستقل میتواند رویای کن باشد و باید به دنبال هنرش به بیرون از این کارگاه برود. سرآخر هم راتکو میپرسد در نقاشی بزرگ چه میبیند و پاسخ کوتاه کن همانا قرمز است و این سرآغازی برای تحول بنیادین راتکو و رستاخیزی برای کن برای پرداختن هنر نقاشی است!
آغاز و پایان نمایش در همین کارگاه نقاشی است؛ با این تفاوت عمده که در آغاز راتکو با خودخواهی کن را برای دستیاریاش استخدام میکند اما در پایان به تنهایی و از سر فروتنی و تخلیه روانی کن را به دنبال سرنوشت بهتری از آنجا بیرون می راند و خود تنها میماند شاید در این مکاشفه حقیقی بتواند سلوک تازه ای در هنر بیابد.
طغیان علیه منطق مادی جهان
نمایشنامه روندی خطی دارد و در آن روابط عاطفی یک شاگرد و استاد پرداخته میشود و در اینجا شاگرد با نقد استاد بانی تحولش خواهد بود. به همین دلیل است که متن در خور تأمل است و در آن نظرگاههای بنیادینی درباره هنر دیده میشود. چراکه هر اصیل از هنر تجاری تمیز داده میشود. به هر حال هنر مدرن در آمیزشی با هنری تجاری دنیای امروز را تحت الشعاع خود قرار داده یا بنابر معیارهای امروزی هنر دچار تحولی شده است که در متن قرمز علیه آن چالشی قرص و محکم به نمایش درآمده است.
قرمز فضایی گرم و پر شور دارد که علیه منطق حاکم بر جهان مادی طغیانی انقلابی میکند. در این متن تحول راتکو برای هنرمند امروز میتواند اتفاقی در خور تأمل و مکث باشد چراکه نمیشود با فروختن روح هنرمند وضعیت رهایی برای آفرینش گری متصور شد. آنچه هم بر اساس تبلیغات هنر تلقی میشود به حقیقت پس از چندی پس خواهد زده شد چون هنر زاده حقیقت و زیبایی است و روح سرچشمه آن است. هنر را نمیشود چون انسان خرید و فروش کرد. هنرمند بر ذیقیمت بودن هنرش ایمان و اعتقاد دارد و امیدوارانه در خلوتش خلق میکند و میداند او دچار سلوکی مکاشفهگر است و به هر قیمتی نمیشود هنر را اسباب تجارت کرد.
مهرنوش فطرت قرمز را برای انتشارات افراز ترجمه کرده که در هزار و 100 نسخه و به قیمت چهار هزار و 400 تومان منتشر شده است.
نظر شما