دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸ - ۱۰:۱۸
بوتيماري كه نمي‌خواست اشك بريزد

«بوتيمار بي‌اشك»، عنوان تازه‌ترين كتاب مهدي خطيبي است كه بهار امسال (88) از سوي انتشارات «آفرينش» منتشر شد. اين كتاب 39 صفحه است و تصويرسازي آن را ساناز فلاحتي انجام داده است. كتاب «بوتيمار بي‌اشك»، همراه با نقدي از محمود كيانوش است كه در صفحه‌هاي پاياني آن به چاپ رسيده است.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، «بوتيمار بي‌اشك» كه كاري خلاقانه به شمار مي‌آيد، براساس گفت‌وگوي بوتيمار و دريا شكل گرفته است و نويسنده در نگارش آن از تكنيكي با عنوان «قصه، شعر» استفاده كرده. به قول خود او، برونه‌ متن این کتاب، قصه و درونه‌اش شعر است و نثري است كه از آميزه‌ دو زير مجموعه ادبيات، يعني قصه و شعر حاصل مي‌شود.
 
خطيبي در بخشي از نوشتاري مقدمه‌وار بر كتاب با‌ آوردن نمونه‌هاي كلاسيك اين نوع ادبي در آثار نظامي، فردوسي، فخرالدين اسعد گرگاني، عطار، مولوي و سعدي و جامي، پيشينه آن را در مغرب زمين نيز طولاني دانسته و نوشته است در غرب سال‌هاست مرز قصه و شعر در نورديده شده و آثاري چون ايلياد و اديسه، حماسه بيوولف، اورلاندي عاشق و شورشي، كمدي الهي دانته و بهشت گمشده، از جمله آثار شعر روايي جهانند. 

اما مضموني كه نويسنده در اين ظرف ادبي ريخته، مضموني است كه از يك سو ريشه در اسطوره و باورهاي عرفاني و شرقي و اسلامي دارد و از ديگر سو، بر آن است تا نگرشي تازه را در دل فرهنگ و تفكر عرفاني كشف و يا استخراج كند (يا به رغم نگارنده، حتي تغيير دهد) و به خلق ابتكاري نو، در رويارویی انسان با مفاهيم هستي، عشق، جاودانگي، طلب، لذت و ... بپردازد. 

به عبارت ديگر، نقش ديگر اين مفاهيم نزد او، حامل نوعي برون‌ريزي و پوست‌اندازي است كه واكاري رضايتمندانه‌تري را در پي حقيقت وجودي انسان و نسبت و رابطه او با هستي، طلب مي‌كند. 

در اين شعر روايي، يا قصه - شعر، بوتيمار بي‌اشك (بوتيمار، مرغ غم خورك؛ مرغي كه در باور اسطوره‌اي عرفاني ما در ساحل مي‌نشيند و از ترس تمام شدن دريا، لب به آب آن نمي‌رند) در ساحل مي‌نشيند و اشك نمي‌ريزد. او صادقانه ابراز عشق مي‌كند و سرنوشت غمبار نياكانش را براي دريا مي‌گويد. 

بوتيمار اين قصه كه قرار است شخصيتي متفاوت با بوتيمارهايي از قبيل بوتيمار عطار در منطق‌الطير داشته باشد، از زندگي، لذت وصل و جاودانگي با دريا سخن مي‌گويد تا آنجا كه در آخر، دريا را مجاب به پذیرش عشق خود مي‌كند.
 
دريايي كه ساحلش قبرستان بوتيمارهاي تشنه لب بود، حالا «دست‌هاي لرزانش» را دراز مي‌كند تا پرنده را به سوي خود بياورد.
 
احساس دريا در اين جمله زيبا نشان از توجه او به اين عشق دارد:
«دريا حس مي‌كند قطره‌اي شده است؛ قطره‌اي كوچك در چشمان بوتيمار». 

كشش دنبال‌كردن اين قبيل جمله‌ها در متن به گونه‌اي است كه با پايان زودهنگام كتاب، خواننده به نوعي احساس ناكامي مي‌كند؛ چرا كه زيبايي توصيفات و بار سمبليك شخصيت‌ها و مفاهيم، همراه با پيچ و تاب افسونگر ايماژها و تصاوير در پشت سطرها، سبب مي‌شود خواننده دوست‌تر بدارد كه با خواندن صفحاتي ديگر از چنين كتابي، به تخيل خود لذت و فرصت اوج و فرود بيش‌تري بدهد. ناگفته نماند كه به طور حتم، تصويرسازي زيباي كتاب نيز دليل ديگر كنجكاوي و انتظار خواننده خواهد بود. 

تصويرسازي‌ای كه گونه‌گونگي حالت‌ها و تمايلات دريا را حين گفت‌‌وگو با بوتيمار، با مهارت به نمايش گذاشته و در تكميل معناي مورد نظر نويسنده مؤثر افتاده است. 

برسيم به ماجرا، كه از يك روز آفتابي و بيان احساس غيرتمند خورشيد به زمين آغاز شده است و طرح موضوع عاشقي، از ابتدا براي خواننده روشن است. 

دريا در سطور بعدي، موجودي عشوه‌گر و بي‌اعتنا، كه در عين شهامت و خويشتن‌داري، به نوازش زمين و مخلوقات مشغول است، توصيف شده و آن هنگام كه عاشقي بوتيمار فاش مي‌شود، معشوقگي و بخشندگي دريا، تناقصي زيبا را در شخصيت‌ او به نمايش مي‌گذارد؛ «هي پرنده به چه مي‌انديشي؟ من آفريده شده‌ام تنها باشم. خداوندم آفريده تا اشك‌هاي آسمان را در دلم جاي دهم و براي تو و همه آنهايي كه روزي مي‌آيند و روزي مي‌روند، سفره بركت و بخشندگي باشم. من زاده شده‌ام كه تنها جاري باشم، جاري، جاري. زماني مي‌ميرم كه يك جا بمانم و با كسي همبستر شوم.»
 
و بوتيمار در اينجا راز سرخوردگي تاريخي پدرانش را، با دريا در ميان مي‌گذارد: «بانو جان! مي‌داني وقتي كوچك بودم، پدرم مي‌گفت كه سرنوشت ماست كه براي دريا بميريم. پدرم هر روز غروب مي‌آمد، روبه‌روي شما مي‌نشست و مي‌گريست. مي‌سوخت از درون ‌اما لب به شما نمي‌زد، مي‌ترسيد تمام شويد. اين كارش بود. وقتي مي‌خواست بميرد، با لبي تشنه اما شاد مرد. اما من نمي‌توانم گريه كنم. پدرانم همه اشك‌ها را ريخته‌اند و من ديگر اشكي ندارم.» 

عطار نيشابوري در منطق‌الطيرش شرح حال مرغان و ويژگي‌ها و ظرفيت‌هاي هركدام از آنها را در وادي عشق و عرفان به ظرافت بيان كرده. او در اين كتاب از احوال بوتيمار و گفت‌و‌گوي او با مرغان و استدلال‌هايش سخن گفته، اما در اينجا از آن لحن مستاصل بوتيمار در وادي طلب، انتقاد هدهد و مرغان‌منطق‌الطير خبري نمي‌بينيم. 

بوتيمار اين قصه، به عاشقي عشق مي‌ورزد و طبيعت و هستي خود را به او وابسته مي‌داند. او خود را جزئي از عظمت بيكران عشق (براساس نظريه وحدت در عرفان و پيوستن جزء به كل) مي‌بيند. 

بوتيمار بي‌اشك ديگر راه پيشينيان را ادامه نمي‌دهد و دركي ديگر‌گونه از عشق را طلب مي‌كند؛ دركي كه او را به كمالي خودخواسته برساند و از همه مهمتر، او نظاره‌گرش باشد. نه آنكه مانند پيشينيان خود كه ميان طلب و ناكامي، دومي را برگزيدند و كمال وصل را ناچشيده، از لمس كردن حقيقي عشق كناره گرفتند. 

محمود كيانوش در نقدي كه بر اين اثر در انتهاي كتاب نوشته، تمناي بوتيمار را اين‌گونه بيان كرده است: «او نمي‌خواهد از هراس گذرا بودن زندگي، لذت زندگي كردن را از خود دريغ بدارد. نمي‌توانسته در سايه مرگ بنشيند و براي زندگي اشك بريزد. در فرصتي كه هست، در زندگي و با زندگي بودن، جاويد بودن است».

آنچه در معناي سمبليك اشك نريختن بوتيمار نهفته است، شايد از نگاه خطيبي، نوعي سرباز زدن از شيوه گذشتگاني است كه راه طلب را در استيصال و درماندگي گم مي‌كردند و به بيراهه‌اي رنج آور مي‌رسيدند؛ بيراهه‌اي كه از حقيقت و جاودانگي و حتي لذت زندگي، فرسنگ‌ها فاصله دارد. 

اما خطيبي با آفرينش بوتيماري كه هرگز از جنس بوتيمارهاي ديگر نيست، حساب‌  كار بوتيمار «قصه، شعرش» را از همه بوتيمارهاي قبل از او جدا كرده. بوتيمار او كمال را در لذت زندگي و هماهنگي با وحدتي كه هر لحظه به سوي او مشتاقانه‌تر مي‌دود، مي‌يابد. 

عشق اين بوتيمار حقيقت را در كمال و تعالي سرشار از لذت وصل جست‌وجو مي‌كند و اين جست‌وجوگري تا جايي پيش مي‌رود كه بوتيمار به كلي از ماهيت قبلي‌اش جدا مي‌شود و قالبي در شآن خواسته‌اش مي‌يابد، قالبي كه خطيبي آن را در آخرين جمله كتابش اين‌گونه توصيف كرده است: «او ديگر بوتيمار نيست، او خودپرداز است».

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها