یکشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۰
نسل جوان فلسفه‌خوان به‌روزتر است/ کانت در موضوع اخلاق فیلسوف تکلیف‌گراست

نسل جوان فلسفه خوان جامعه ما نسبت به نسل گذشته بسیار به روزتر است. البته نه همه ولی بعضی، مخصوصاً کسانی که در خانواده‌ای فلسفی بزرگ شده‌اند، از کودکی در قفسه‌های کتاب اتاق والدین با کتاب‌های فلسفی آشنا شده‌اند، حداقل به دو زبان بین‌المللی مسلط‌اند، پیشرفت‌شان در فلسفه چشم‌گیر است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - شهین اعوانی، دانشیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران: به طور کلی بنده کتاب‌هایی را که می‌خوانم چهار دسته‌اند: بیشترین علاقه‌ام به آن دسته کتاب‌هایی است که در خصوص حکمت عملی باشد‌، به خصوص در موضوع اخلاق، خواه در حوزه‌های فکری غرب و یا حوزه‌های فکری اسلامی.

به موضوعات اخلاقی مطرح شده در مکاتب جدید غربی و تطبیق و مقایسه مسائل، موضوعات و معضلات اخلاقی و راه‌حل‌های آنان با راه‌ حل‌های متفکران مسلمان و متفکران شرقی خیلی علاقه‌مندم. دسته دیگر کتاب‌هایی است که در موضوع تحقیق و تألیف طرح‌های پژوهشی‌ام و یا نگارش مقالات تخصصی کارآیی دارند. مثلا در حال حاضر بر موضوع «مناسبات دین و اخلاق از منظر عقل‌گرایان سده هفدهم» متمرکز هستم.

 گاهی در همان موضوع مورد نظر تدریس هم دارم پس باید آن کتاب‌ها به عنوان منابع به خاطر شغل معلمی و تدریس دانشگاهی نیز به دقت خوانده شود. یعنی خواه متن اصلی و یا ترجمه فارسی آن و شاید هر دو باید خوانده شود و مطالعه دقیق آن علاوه بر تأمین علاقه‌ام، برایم «فرض» است.

 این دو دسته کتاب باید خوانده شود تا مطالعاتم به روز باشد و از مطالب آنها برای تحقیق و نیز تدریس استفاده شود؛ بدین منظور گاهی یک کتاب چندین بار با فاصله زمانی چند سال خوانده  می‌شود. مثلاً هنوز بنده از اصطلاحات تخصصی فلسفه به زبان فارسی به کار رفته در سیر حکمت در اروپا، تألیف مرحوم فروغی یا معادل‌های فارسی در ترجمه‌های مرحوم دکتر علیمراد داودی یا مرحوم دکتر یحیی مهدوی بی ‌نیاز نیستم.

دسته سوم کتاب ‌هایی هستند که از روی کنجکاوی و علاقه‌ شخصی‌ام مطالعه می‌کنم.  مثلاً کتاب‌های ادبی و عرفانی نظیر مثنوی، کلیات شمس، دیوان حافظ یا شرح‌هایی بر دیوان حافظ، آثار حکیم سنایی، و شاهنامه حکیم فردوسی از این سری مطالعات‌اند.

فصلنامه «نگاه آفتاب»
در موضوعات عرفانی، عرفان و هنر، زیباشناسی، ادبیات عرفانی هر کتاب و حتی نشریه‌ای برایم از این منظر جذاب به نظر می‌آید. مثلاً در حوزه عرفان، در پاییز 99 اولین شماره فصلنامه‌ای با عنوان «نگاه آفتاب» از «انتشارات دوستان» شکل گرفت که پخش خوبی هم داشت و حتی از دکه‌های روزنامه‌فروشی کنار خیابان نیز قابل ابتیاع بود.

این فصلنامه حرفی نو دارد و از سایر نشریات فرهنگی- هنری قدری متمایز است. بخصوص محور اصلی موضوعات شماره اول آن شمس و مولانا بود. تحلیل بسیار جذابی از رازآلودترین ملاقات دو انسان یعنی شمس و مولانا داشت که در «دیدار» یا «گردهمایی» استادان بنام و صاحبنظری در این زمینه: تقی پورنامداریان، نصرالله پورجوادی و مصطفی ملکیان تحت عنوان «لحظه‌ای ماندگار در تاریخ ناپایدار» مطرح شده بود.

 عصر روز چهارشنبه‌ای بود که این نشریه را خریدم. تمام اوقات آخر هفته‌ام صرف مطالعه مطالب اصلی این فصلنامه شد‌؛ اما هنوز هم ذهنم درگیر سئوالات طرح‌شده از این ملاقات، و به خصوص مقام فقر و استغناست.

تقریباً  آثار عمده داستایوفسکی را خواندم 
دسته چهارم بیشتر کتاب‌های رمان (البته به ندرت و بعضاً به اقتضای کار علمی). ولی نه چندین جلدی مثل ده جلد کلیدر محمود دولت‌آبادی؛ البته از ایشان جای خالی سلوچ را خوانده‌ام؛ سووشون مرحومه سیمین دانشور را دو بار با فاصله زمانی شاید ده سال خواندم، و خواننده به طور غیرمستقیم می‌تواند از شخصیت زری که صلح‌جو، عاطفی و بامرام است، درس اجتماعی و اخلاقی بگیرد.

کتاب کشتی پهلوگرفته سیدمهدی شجاعی را هم امسال، برای اولین بار، خواندم.  به نظرم مؤلف با این اثر نشان داده است که موضوع دینی (سوگنامه حضرت فاطمه (س)) را هم می‌توان طوری با قلم فصیح و بیانی شیوا نوشت که برای خواننده جذاب شود.

 وقتی چند سال پیش راهنمای رساله  دانشجویی در مقطع کارشناسی ارشد بودم که موضوع رساله‌اش مبانی اخلاقی در آثار داستایوفسکی بود، تقریباً  آثار عمده داستایوفسکی را خواندم. در این سری از کتاب‌ها که رمان‌ها را نیز شامل می‌شود، مخصوصاً از مطالعه رمان‌هایی که به صورت فیلم در آمده باشد، به محتوای اخلاقی مطالب نظر دارم.

اخلاق رویکردی کثرت‌گرایانه به نظریه اخلاق
اما این که به طور خاص در سال 99 چه کتاب‌هایی خوانده‌ام؛ در تعطیلات عید سال گذشته من کتاب اخلاق رویکردی کثرت‌گرایانه به نظریة اخلاق در دست مطالعه داشتم که مجموعه مقالات درباره رویکردهای مختلف به اخلاق است. ناشر آن نشر کرگدن است و در مجموعه «نگریستن از منظر اخلاقی» انتشار یافته است.

معمولاً بنده وقتی یک کتاب اخلاقی به دستم می‌آید، اول به سراغ سؤالی که نویسنده با آن روبرو بوده و کتاب یا مقاله را برای طرح یا ارائه راه حلی برای آن سئوال یا معضل اخلاقی به خصوص نوشته است، می‌روم.

یادم هست یکی از مسائلی که در کتاب مطرح شده بود این بود که آیا تبار و نژاد در نظریه اخلاقی نقش دارند؟ یعنی نژاد زرد اخلاقی مجزا از نژاد سفید دارد؟ تنوع نژادی سبب تنوع هویت فرهنگی و کثرت اصول اخلاقی هم می‌ شود؟ دغدغه‌های اخلاقی تا کجا محتوای اخلاقی دارند و در عمل بروز و ظهور پیدا می‌کنند؟ دغدغه‌های نااخلاقی کدامند؟ آیا همیشه باید صادق بود؟ آیا صداقت محض به عنوان یک منش اخلاقی، همیشه پیامدهای خوب را برای همه در پی دارد؟

بعد در ادامه مباحث کتاب، به سراغ بحث اخلاق کانتی، و تفسیری که نویسندة کتاب از آن داشته است، رفتم. که موضوع اصلی آن بررسی نقش وظیفه، عمل به وظیفه، نقدها بر اخلاق وظیفه و... در زندگی ادموند راسل بود.

کسانی که با  فلسفه و نگرش اخلاقی کانت آشنایند، می‌دانند که سه رکن اصلی اخلاق کانت عبارتند از: تکلیف، جهان‌شمولی و احترام یا حفظ کرامت و شأن انسانی. از نظر کانت -چنان که در این کتاب آمده- یک عمل، زمانی ارزش اخلاقی دارد که بنا به تکلیف انجام شده باشد.

 اما «صحت اخلاقی» در یک فعل وقتی مصداق پیدا می‌کند که بتوان ضابطه کلی آن را به طور کلی به مثابه قانون فراگیر و جهان شمول لحاظ کرد. هر عملی که ارزش و صحت اخلاقی داشته باشد، از نظر اخلاقی «خوب» است.

کانت در مابعدالطبیعه اخلاق نکته کلیدی دارد؛ آنجا که می‌گوید: همه چیز قیمت دارد؛ ولی فقط انسان است که «ارزش» دارد؛ نه قیمت. لذا ما همواره باید با انسان‌ها، اعم از خودمان یا دیگری به مثابه هدف فی‌نفسه برخورد کنیم نه به عنوان وسیله‌ای برای نیل به هدف یا اهداف خاص. انسان غایت است نه وسیله.

در رویکردی کثرت‌گرایانه به نظریة اخلاق، بخش کانت، اشتباهی که در همه ترجمه‌های فارسی درباره وظیفه کانتی وجود دارد، اینجا هم تکرار می‌‌شود. کانت در موضوع اخلاق، فیلسوف تکلیف‌گراست نه وظیفه‌گرا. فرق تکلیف با وظیفه بسیار عمیق و در فهم درست کانت، یک نکته کلیدی است.

رستکاری کاسب یا یک بقال یا شاغل هر شغل دیگر، به منظور کسب اعتبار و آبرو یا خوشنامی نیست؛ بلکه او مکلف است و «باید» درستکار باشد حتی اگر به ضررش تمام شود. در این مجموعه، بخش اخلاق مبتنی بر سودگرایی هم جالب بود.

به طور کلی نسل جوان فلسفه خوان جامعه ما نسبت به نسل گذشته بسیار به روزتر است. البته نه همه ولی بعضی، مخصوصاً کسانی که در خانواده‌ای فلسفی بزرگ شده‌اند، از کودکی در قفسه‌های کتاب اتاق والدین با کتاب‌های فلسفی آشنا شده‌اند، حداقل به دو زبان بین‌المللی مسلط‌اند، پیشرفت‌شان در فلسفه چشم‌گیر است.

دکتر احمد رجبی (متولد 1364) از این نسل است که از ایشان کتابی اخیراً منتشر شده با عنوان تناهی استعلایی، پژوهشی درباره هستی‌شناسی بنیادین هایدگر که در هایدگرپژوهی، بسیار دقیق، عمیق و ... است. البته این بدان معنی نیست که «آسان‌فهم» هم باشد.

موضوع کتاب و بخشی از مضامین کتاب پایان‌نامه آقای دکتر رجبی در مقطع دکتری دانشگاه تهران است. بنده با این موضوع وقتی آشنا شدم که پایان‌نامه دکتری ایشان به عنوان پایان‌نامه منتخب هیئت داوران در سومین دوره جایزه دکتر رضا داوری (سال 1396) در مرکز فرهنگی شهر کتاب معرفی شد و بعد از مراسم اهدای جوایز، متن برای چاپ در اختیار نشر هرمس قرار گرفت.

البته مؤلف جوان و پرتلاش پایان‌نامه منتخب، بعد از دفاع از رساله نیز تحقیقات خود را بر موضوع ادامه داده و مطالب تکمیلی دقیقی بر آن افزوده است. کل کتاب متمرکز بر روی یک مفهوم و مسأله ای واحد یعنی «تناهی» در اندیشه و آثار  مارتین هایدگر و نسبت آن با سایر مفاهیم کلیدی این فیلسوف است. روش پژوهش «درون‌متنی» است؛ یعنی تنها به خاستگاه‌های درونی تفکر هایدگر پرداخته شده است.

خواننده این کتاب باید با کلیات تفکر هایدگر، و سبک طرح پرسش‌های او، و مهم از همه با کلیات و امهات مباحث هایدگر به اصطلاح «پیش از گشت فکری» (Kehre) یا آنچه در ایران معروف به «هایدگر اول» است، آشنا باشد.

اگر مفهوم تناهی مفروض ما نباشد، اندیشه هایدگر در هر سه دوره به درستی فهمیده نمی‌شود. مؤلف به مسأله تناهی، با توجه به هستی‌شناسی و مباحث هستی‌شناسانه هایدگر پرداخته است.

 این مسأله به عنوان طرح مسأله‌ای بنیادین در هستی‌شناسی هایدگر و سنت ایدئالیسم استعلایی از کانت تا هوسرل و فراتر از آن «تناهی استعلایی» طرح می‌شود.

در فلسفه هایدگر، پرسش وجود، ریشه‌ در ذات تناهی دازاین دارد و وجود تنها در جایی یافت می‌شود که تناهی دارای اگزیستانس شده باشد. هایدگر وجود را در افق زمان و در تاریخ هستی می‌فهمد و فهمنده وجود، یعنی دازاین انسانی (موجودی در میان سایر موجودات) را متناهی می‌یابد.

باید متذکر شد که تناهی در این اثر به معنای سنتی آن نیست که به معنای محدودیت و تعین یافتن از جانب غیر باشد. هایدگر تناهی را از بداهت اولیه‌اش خارج می‌کند و ذات تناهیِ انسان را -به مثابه یک مسأله‌- مد نظر قرار می‌دهد.

ارتباط فهم وجود با تناهیِ انسان و مواجهه یگانه و منحصر به فرد او با دیگر انسان‌ها و سایر موجودات. دازاین یعنی انسان، و انسان تنها موجودی است که می‌اندیشد و «فلسفه ورز» است و به تفلسف می‌پردازد.

آن طور که مؤلف کتاب متذکر شده است ذات فلسفه یعنی بررسی امکانِ متناهی یک موجود متناهی. دازاین «خودش» و «وجود» به طور کلی را بر پایه «جهان» می‌فهمد.

انسان در افق فکری هایدگر موجودی عظیمی است که در اختصاصی‌ترین نحوه وجود و ذاتش، فهم وجود رخ می‌دهد. قبل از فهم وجود، پرسش وجود مطرح می‌شود که در درآمد کتاب وجود و زمان راه پرسش وجود طی می‌شود؛ ولی بدانجا می‌ انجامد که مشخص می کند پرسش وجود، یعنی همین در راه بودن است و هیچ گاه هم به سرانجام نمی‌رسد. مفهوم وجود «تعریف‌ناپذیر» است و از نظر هایدگر وجود نمی‌تواند به گونه‌ای تعین یابد که «موجود» بر آن اطلاق شود.

مؤلف خود اذعان دارد در سراسر کتاب تلاش کرده است که بتواند تفسیر درونی از اندیشة متقدم هایدگر، بر اساس تمرکز بی‌واسطه به متون و آثار خود او، به ویژه آثار مربوط به سال‌های 1925 تا 1930 و به طور اخص، از وجود و زمان به دست دهد.

تفسیری که هم تفسیر متن هایدگر است و هم کاملاً درونی و درون‌متنی است و در طول مسیر تحقیق و قالب و اصول ضوابط ضروری خودِ فلسفه هایدگر را مد نظر داشته است و این تلاش در نهایت بدانجا انجامیده که تفکر هایدگر بر حسب مسأله تناهیِ استعلایی به نحو منسجمی فهم و به خوبی بازسازی شده است. به هر حال آینده خوبی برای این محقق و مؤلف متفکر جوان آرزو می‌ کنم.

عنوان کتاب دیگری که در دو ماه اخیر به دستم رسیده و حالا در دست مطالعه دارم، حقیقت و قدرت به قلم دکتر علی‌‌اصغر مصلح است که دفتر نخست آن در نیمه دوم سال 99 توسط نشر نی انتشار یافته است. در ابتدا کتاب مطلب با این نگاه شروع می‌شود که حقیقت‌‌‌یابی یکی از نیازهای بشر در طول تاریخ بوده و هست.

«حقیقت‌ها در طی دوران به صورتِ نهادها، باورهای تثبیت‌شده دینی و اساطیری و اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی در آمده‌اند، و مقولاتی چون اسطوره، هنر، دین، فلسفه، ادبیات، شعر، سِحر و جادو همگی حاصل حقیقت‌جویی آدمی‌اند» (ص 21). تا انسان هست، حقیقت و ناحقیقت هم مطرح است.

حقیقت‌ها به محض شکل‌گیری‌شان هواخواهان و طرفدارانی یافته‌اند و در مقابل آنها اختلاف نظر و نزاع‌ها بر سر فهم درست از حقیقت نیز پیوسته مطرح بوده است (ص 100).

همه فیلسوفان اعم از غربی (از پیش‌سقراطیان، سقراط و افلاطون تا هایدگر و گادامر- که رساله‌ای دربارة حقیقت و روش دارد-)، فیلسوفان مسیحی (اگوستین، توماس اکویناس، مالبرانش، لایب‌نیتس و....)، و فیلسوفان مسلمان (از کندی (متولد 185 هجری)، که هم فیلسوف بود و هم دانشمند دیدگاه بسیار جالبی درباره حقیقت دارد و می‌ گوید: ما «نباید از به دست آوردن حقیقت و پذیرفتن آن، از هر منبعی که باشد، شرم داشته باشیم، حتی اگر این حقیقت از طریق نسل‌های گذشته و بیگانگان به ما برسد.

برای کسی که در جست‌وجوی حقیقت است هیچ چیز گرانبهاتر از خودِ حقیقت وجود ندارد، هرگز مایه کاسته‌شدن قدر و مقام کسی که در صدد یافتن آن است نمی‌شود، بلکه به وی شرافت و بزرگواری می‌بخشد» (Walzer, R., Islamic Philosophy, p.131)؛ ابوسلیمان سجستانی، ابوریحان بیرونی، فارابی، ابن‌سینا و سهروردی و ... تا ملاصدرا و بعد از او همه حکمای مسلمان متأخر) همگی در جست و جوی حقیقت بوده‌اند.

در غرب نیز فیلسوف فرانسوی مثل  نیکولا مالبرانش (1683 تا 1715)  کتابی تحت عنوان جست‌وجوی حقیقت (De la Recherche de laverite) دارد که در آن از قدیس پولس از اعمال رسولان (28: 17) چنین نقل می‌کند: «در خداست که ما حیات داشته، حرکت کرده و وجود داریم». او در این کتاب نظریه رؤیت فی‌الله (Vision in God) و اصالت علل موقعی یا مُعدّه (Occasionalism) را مطرح می‌کند و خدا را علت حقیقی تغییر در جهان می‌داند.

مؤلف کتاب حقیقت و قدرت معتقد است برای ورود به مباحث کلان فلسفی باید به سوی ریشه‌ها رفت. او مهم‌ترین موضوعات فلسفه در همة ازمنه و مکاتب مختلف فلسفی را موضوع «حقیقت» می‌ داند.

اگر بخواهیم بدانیم در جامعه ایران، ما چه فهمی از حقیقت داریم، باید بدانیم که میراث حکمی و عرفانی ما مشحون از این حقیقت است ولی در مفهوم قدرت دست‌مان خالی است. ما قدرت را در ذیل حقیقت  می‌بینیم در صورتی که در جهان ما چیز دیگری در شرف تکوین است و جهان در پی یافتن پاسخ به این پرسش است که قدرت چه نسبتی با حقیقت دارد.

در تمام فرهنگ‌های کهن کسانی بوده اند که به صاحبان حقیقت و حکمت شناخته شده‌اند. زندگی در تمام ازمنه و فرهنگ‌ها دشواری‌ها و رازهای بزرگی داشته و دارد.

«حکیمان و حقیقت یافتگانِ هر قوم بهتر از [سایر مردم همان قوم] از پسِ زندگی برآمده و در مواجهه با زندگی چیزی به دست آورده‌اند و توانسته‌اند دیگران را پیرو خود کنند (ص 67).

در اسلام، پیوسته از بدو پیدایش تا کنون حقیقت با قدرت پیوند داشته است. پیامبر اسلام (ص) هم مخاطب خداست و دارنده کتاب آسمانی، و هم خود اهل حکومت و اداره مناسبات قدرت است. این پیشینه سبب می‌شود که در طول تاریخ اسلام، صورت خاصی از نسبت حقیقت و قدرت ظاهر شود. مسلمانان همواره امور خود را، از عمل و نظر و عبادت، به نحوی به حقایقی که پیامبر (ص) بدان دعوت کرده بود، ربط داده‌اند.

حقایق اسلام با استناد به دستورات انضمامی و به خصوص سیره پیامبر(ص) در قالب سنت‌های معنوی و فکری بسط یافته است. از این رو به تدریخ کلام، فقه، عرفان، فلسفه و تفسیر قرآن به نحوی گویایِ حقیقت‌های دین اسلام شدند.

 اما این علوم و معارف در مرحله بعد، از جهتی دیگر رابطه‌ای با نهادهای اجتماعی و سیاسی داشته‌اند. اما از نظر میزانِ گشودگی و ارتباط و انعطاف نسبت به قدرت تفاوت‌هایی دارند (نک. ص 69- 168).

باید یادآوری کنم که نمی‌توانم به طور مشخص بگویم که طی یک سال چند کتاب خوانده‌ام، چون کارِ بنده مثل سایر مدرسان و محققان، جز مطالعه، تدریس، تحقیق و نگارش، چیز دیگری نیست. لذا بنده فقط از کتاب‌های مورد مطالعه‌ام مثالی زده‌ام.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها