دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۲
«شوت بنفش» در ویترین نشست

کتاب داستان کودک «شوت بنفش» اثر هما ایرانپور با تصویرسازی گروه فام در شیراز منتشر شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) فارس، این اثر، اولین کتاب از مجموعه «داستان‌های کودک حیرت» است که با حمایت انجمن ادبی هنری حیرت منتشر می‌شود.

نویسنده این کتاب در معرفی آن می‌نویسد: داستان کتاب شوت بنفش از خانه پدری و کودکی شروع شد و شکل گرفت؛ خانه ای که هیچ وقت خدا درش به روی هیچ کس بسته نبود، خانه ای که بچه‌های محل وقت رفتن به مدرسه بزرگ آن، از باغچه اش برای معلم‌ها گل می‌چیدند، خانه ای که آغوشش همیشه برای مهمان نوازی باز بود وسفره ای داشت به پهنای دوست، آشنا وفامیل و کفش‌های مهمان‌ها که جلوی در ساختمان خانه از سر و کول هم بالا می‌رفتند و من در میان آنها به دنبال قصه بودم، میان خشت، خشت آن خانه پر از قصه‌های ریز ودرشت بود، پا توی کفش بزرگترها می‌کردم و با خانم‌های پاشنه ده سانتی زمین می‌خوردم، جای زخمش را روی زانو هنوز به یادگار دارم و دمپایی‌ها، دمپای‌های تا به تا که به عکس بابا، مسافر جاده‌ها، زل می‌زدند و گریه می‌کردند تا دیگر دیر بر نگردد.

من در میان همه آن خانه به دنبال قصه بودم، میان دویدن به دنبال مرغ شاخ دار، خروس، کبک و بلدرچین‌های که بابا پناه می‌داد حتی میان کفش‌هایی که در آن شلوغی به دنبال جفتشان می‌گشتند، به عکس هم سن و سال‌ها، به جای شیطنت تخیل می‌کردم، چوپان قاصدک‌ها می‌شدم، گرگم به هوا بازی می‌کردیم، خسته که می‌شدیم، قاصدک‌ها را زیر تخت رختخواب‌ها جمع می‌کردم، کاسه ای آب و تکه ای نان برایشان می‌گذاشتم و لبه رو تختی بته جقه سوغات سفرهای بابا را پایین می‌انداختم و می‌رفتم تا توی رختخواب تخیل کنم کدام قاصدک را به دنبال کدام عزیز دور از خودم بفرستم تا او را زود زود برگرداند و به خواب می‌رفتم.

مدرسه را دوست نداشتم، معلم‌های سخت گیر و درس‌های سخت تر تخیلم را می‌ترساند، می‌پراند، خیال‌هایم بال بال می‌زدند و در آسمان حیاط مدرسه دور ودورتر می‌شدند و نقطه می‌شدند و ناپدید می‌شدند، ریاضی و زبان و عربی را دوست نداشتم، نمی‌دانم کی و چگونه با مرکز آفرینش‌های ادبی تهران مرتبط شدم وشروع به نوشتن با اساتید غایب کردم، از نوشته‌های کودکیم بی خبرم، شاید آنها من را گم کردند یا من آنها را، کودکی و نوجوانی با جنگ گره خورد، خاطرات جنگ و جبهه، مجروح، جانباز، شهید و قبرستان، از دست دادن عزیزانی که روزی مهمان خانه پدری بودند، سنگرهای زیر خانه و مدرسه، موشک باران، آژیر سفید و قرمز، تعطیلی مدرسه و رفتن هر کدام از خواهرها و برادرها به مدرسه یک روستا یا شهری کم خطرتر از شهر و خانه پدری، دوری از خانواده و اصرار خودم به اتمام تحصیلات در آن شرایط، روح حساس و زخم خورده ام را از نوشتن دور و دورتر کرد، تا حدی که در تعیین رشته دانشگاه مردد ماندم و قید تربیت معلم و پرستاری را زدم تا بتوانم در بیمارستان به مجروحین جنگ کمک کنم، اوضاع که کمی آرام شد، به واسطه یک دوست اهل همدان با سینمای جوان آشنا شدم، دوره دو ساله آن را گذراندم، با نویسنده و کارگردان‌های خوبی آشنا شدم، پدرم از دست خواستگارهای زیاد کلافه بود و مادرم از ترسش به خواستگاری فامیل خودش جواب مثبت داد و من در گیر زندگی و بزرگ کردن سه فرزند درسرزمینی دور از امکانات شدم، بچه‌ها که بزرگتر شدند صاحب یک خانه نقلی اندازه کدوی قل قله زن شدم، با مراجعه به حوزه هنری به داستان نویسی ادامه دادم، بارها قول چاپ اثر یا کتاب داده شد که هرگز عملی نشد، در این میان شعر و داستان‌هایم در نشریات داخلی و روزنامه‌ها چاپ شد، از جمله روزنامه عصر به مدیریت مجری توانمند آقای یزدانی بزرگوار، در دانشگاه هنر و انقلاب تهران در رشته فیلمنامه نویسی پذیرفته و مشغول به تحصیل شدم و با فیلمنامه قفل برگزیده جشنواره چهل چراغ و دعوت به تهران شدم که به دلیل بستری شدن پسرم  رفتنم کنسل شد، هم زمان در سال 90، 91 در حوزه هنری با مجید خادم آشنا شدم و این سر آغاز آشنایی با مجموعه حیرت و چاپ دو اثر از من در مجموعه حیرت اول و اصرار او برای چاپ کتاب فردی و انکار من که، چرا درختی بخاطر کتابی قطع شود؟

بالاخره در روزهای پایانی سال 97، چاپ کتاب شوت بنفش استارت خورد، بعد از این استارت اتفاق‌های خوب یکی یکی از راه رسید، سال 98، داستان وقتی موچول عینکی شد، برگزیده جشنواره فاخته در کتابی جمعی به چاپ رسید، داستان کره جادویی مقام اول جشنواره کشوری آب را با چاپ مستقل به دست آورد، سال 99 ودر بحران کرونا، جزء چند برگزیده جشنواره چالش کشوری هنر و انقلاب شدم، برگزیده جشنواره طنز نویسندگان پارسیان، کرونانامک به همراه چاپ اثر در کتابی جمعی، یکی از مقام آوران جشنواره خاطره نویسی کشوری اراک، رتبه دوم جشنواره قاصدک با داستان دو خط قرمز کج، چاپ کتاب مستقل مجموعه داستان نوجوان سرزمین بی دم‌های رادین در اردیبهشت سال 99 و به امید خدا اقدام برای چاپ رمان کودک و نوجوانم.

هما ایرانپور، نویسنده، مدرس، منتقد داستان کودک و نوجوان و بزرگسال، فعال فرهنگی در عرصه کتاب و کتابخوانی، از موسسین انجمن ادبی زیر گنبد کبود است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها