شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۱
بررسی ابعاد مختلف حضور زنان در آموزش عالی/ ارتباط آموزش عالی با جنسیت

ابعاد مختلفی از حضور زنان در آموزش عالی تلاش شده تا در کتاب «آموزش عالی و تحولات فرهنگی- اجتماعی زنان» مطالعه شود؛ هرچند هنوز جنبه‌های مختلف حضور زنان در آموزش عالی به بررسی و واکاوی نیاز دارد. 

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)  کتاب «آموزش عالی و تحولات فرهنگی- اجتماعی زنان» به­ کوشش لیلا فلاحتی(عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی ) منتشر شده است.

بررسی مسائل اجتماعی به‌‌ویژه در حوزه زنان، امری تخصصی و نیازمند توجه متخصصان و صاحب‌‌نظران در حوزه مطالعات جنسیت و زنان است. یكی از موضوعاتی كه طی دو دهه اخیر در فضای دانشگاهی ایران مطرح است، افزایش حضور زنان در آموزش عالی است. مطالعات پیشین، حضور زنان را در آموزش عالی، مقدمه‌‌ای بر توانمندسازی آنها و تحقق یکی از راهبردهای اصلی توسعه همه‌جانبه برمی‌شمردند؛ براین‌اساس، بیشتر مطالعات، رویکردی کمّی‌نگر و مبتنی بر توسعه را در پیش گرفته‌اند. حال پس از گذشت دو دهه از حضور دامن‌گستر زنان در آموزش عالی ایران، این پرسش مطرح است که زنان در این عرصه با چه چالش‌هایی روبه‌رویند و مهم‌ترین پیامدهای این حضور، در چه حوزه‌هایی قابل‌شناسایی است. تجربه‌‌ دهه‌‌های اخیر کشورهای درحال‌توسعه بیانگر آن است که افزایش سرمایه‌‌گذاری در نیروی انسانی، به‌ویژه در حوزه آموزش زنان، زمینه‌‌‌های لازم را برای دستیابی به رشد اقتصادی بالاتر و رفاه اجتماعی بیشتر مهیا ‌‌می‌کند؛ بنابراین، حضور زنان در آموزش و ازبین‌بردن شکاف‌‌های جنسیتی در سطوح مختلف آن، نه‌تنها به برابری بیشتر، بلکه به «کارایی» بالاتر نیز می‌‌انجامد.

ازاین‌رو، حضور زنان را در آموزش عالی می‌توان یکی از عناصر توسعه‌یافتگی در عصر حاضر دانست. در تبیین افزایش حضور زنان در آموزش عالی نظریه‌های مختلفی ازجمله نظریه‌های مربوط به روند توسعه‌یافتگی، اهمیت توسعه متوازن در کشورها و نیز نقش هویت‌بخشی آموزش عالی برای زنان به شکل خاص و برای مردان به شکل عام مطرح می‌شود.

فلاحتی در مقدمه کتاب می‌نویسد: «فارغ از علل افزایش حضور زنان، افزایش کمّی این روند تا آنجا پیش رفته است که زنان در عرصه آموزش عالی در بیشتر کشورهای جهان نسبت به مردان فزونی یافته‌اند؛ به شکلی که در بسیاری از کشورها و می‌‌توان گفت در اغلب‌‌ آنها با پیشی‌گرفتن زنان از مردان در بحث ورود به سطح آموزش عالی مواجهیم؛ به‌عنوان‌مثال، در ایالات‌متحده آمریکا و انگلستان، در سال 2007، سهم زنان از کل دانشجویان 57 درصد بود. در همین سال، در استرالیا و فرانسه، زنان 55 درصد کل دانشجویان را تشکیل می‌دادند (UNESCO, 2007). در ایران نیز همانند سایر کشورها، در دهه گذشته روند افزایش حضور زنان را در آموزش عالی شاهد بوده‌ایم که مهم‌ترین وجه آن حضور زنان در دانشگاه‌‌ها از اواخر دهه 70 و فزونی‌‌یافتن تعداد دختران در دهه 80 است، به‌طوری‌که در سال تحصیلی 1383-1382 برای نخستین‌بار از مجموع 261 هزار نفر دانشجوی پذیرفته‌شده در دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی کشور (حضوری و نیمه‌حضوری) 141 هزار نفر (94/53 درصد) را زنان و 120 هزار نفر (06/46 درصد) را مردان تشکیل می‌دادند (مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی، 1391). این روند تا پایان دهه 80 ادامه داشت، تا اینکه از سال‌های آغازین دهه 90 سهم زنان در جمعیت دانشجویی کل کشور رو به کاهش گذاشت، به‌طوری‌که در سال 1394 سهم زنان به 47 درصد از کل جمعیت دانشجویی و سهم مردان به 53 درصد رسیده است. البته باید توجه داشت که این کاهش، در جمعیت دانشجویی کل کشور (دولتی و غیردولتی) رخ داده و در دانشگاه‌های دولتی همچنان سهم دختران حدود ۵۷درصد است. نکته حائزاهمیت این است که دختران در دانشگاه‌های دولتی که به سطح بالاتری از استعداد و عملکرد تحصیلی برای قبولی نیاز است، همچنان نسبت به پسران پیشتازند و طی دو دهه گذشته، در دانشگاه‌های دولتی به‌صورت مستمر سهم حداقل 55 درصدی داشته‌اند و در حال حاضر 57 درصد از ترکیب دانشجویان دانشگاه‌های دولتی را شامل می‌شوند.

درمجموع، روند حضور زنان در آموزش عالی در ایران، در چهل ‌سال گذشته رو به افزایش بوده است و پژوهش‌‌های متعددی از رویکردهای مختلف نظری و کاربردی به بررسی تأثیرات فردی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن پرداخته‌‌اند. از رویکرد نظری، افزایش تقاضای زنان برای حضور در مراکز آموزش عالی در ایران را می‌توان براساس دو نظریه تقاضای اجتماعی و وسیله ـ هدف توصیف کرد. براساس این دیدگاه که از حوزه اقتصاد وام گرفته شده است، تقاضا عبارت است از حداکثر میزان خرید کالا یا خدمت معین در یک دوره زمانی مشخص که از سوی متقاضی صورت می‌‌گیرد. آموزش عالی نیز به‌عنوان یک خدمت، متقاضیانی دارد که این افراد با تأثیرپذیری از شرایط و متغیرهای مختلف، تصمیم می‌‌گیرند که با خرید، از خدمات آموزش عالی بهره‌‌مند ‌شوند.

نظریه‌‌های بسط‌یافته برای توضیح رفتار تقاضا، در دو محور اساسی شکل گرفته است که عبارت‌اند از: 1. مصرفی و 2. سرمایه‌‌گذاری. آموزش عالی از هر دو ویژگی مذکور برخوردار است؛ یعنی هم ماهیت مصرفی دارد و هم ماهیت سرمایه‌‌گذاری. از بُعد مصرفی‌بودن، انگیزه و تمایل افراد در بهره‌‌گیری از تحصیلات، دستیابی به مطلوبیت و جایگاه بالاتر اجتماعی است. از دیدگاه مکتب نوکلاسیک، فرد از میان سبد کالاها و خدمات مصرفی، آن سبدی را تقاضا می‌‌کند که با توجه به محدودیت درآمدی وی، بیشترین مطلوبیت و فواید را نصیبش نماید. در این دیدگاه، تقاضا برای آموزش عالی، تابع تغییرات درآمد فرد یا خانواده متقاضی و قیمت خدمات آموزش عالی است که همان ارتباط بین قیمت و درآمد در ادبیات اقتصادی کالاها و خدمات، در اینجا نیز صادق است (قارون، 1381: 3). از بُعد سرمایه‌‌گذاری، آموزش‌وپرورش و به‌خصوص آموزش عالی، با گسترش نظریه سرمایه انسانی، کالایی سرمایه‌‌ای تلقی شده است.

در این نظریه، تحصیلات و هر نوع مهارت و آموزش، قابلیت و ظرفیتی در فرد ایجاد می‌کند که به کسب درآمد بیشتر در آینده برای وی منجر می‌‌گردد. در تعاریف گسترده‌‌تر سرمایه انسانی، منافع ناشی از این سرمایه‌‌گذاری، علاوه بر جریان مادی که در آتیه فراهم می‌آورد، به مصرف عاقلانه‌تر درآمدها و افزایش مطلوبیت‌‌های غیرمادی نیز منتهی می‌شود (عمادزاده، 1376: 39). تقاضای اجتماعی برای آموزش عالی، علاوه بر هزینه‌‌ها و درآمدها، از عوامل دیگر اجتماعی همچون شرایط اجتماعی، اقتصادی و حتی نوع پایگاه اجتماعی افراد و نیز برداشت جامعه از تحصیلات دانشگاهی تأثیر می‌پذیرد. آموزش عالی در ایران، از برنامه سوم توسعه به بعد به‌صورت جدی مورد توجه قرار گرفت و دولت مکلف شد با توسعه فضاهای آموزشی دولتی و غیردولتی، حضوری و نیمه‌حضوری، دسترسی به آموزش عالی را به هر طریق فراهم آورد؛ به‌عبارت‌دیگر، به شیوه‌‌های مختلف تلاش شد به تقاضای اجتماعی در سراسر کشور پاسخ داده شود. یکی از اثرات توسعه این زیرساخت‌‌ها، فراهم‌‌آوردن امکان دسترسی به آموزش عالی در نقاط مختلف کشور بود، به‌طوری‌که دختران ساکن در مناطق محروم نیز فرصت ورود به دانشگاه‌‌ها را کسب کردند و افزایش دسترسی- که به‌ویژه توسط دانشگاه آزاد فراهم شد- نقشی مهم در پاسخ به تقاضای اجتماعی حضور در آموزش عالی ایفاء کرد.

باید توجه داشت که علاوه بر عواملی مثل تقاضای اجتماعی، هدف‌‌گذاری اجتماعی نیز بر روند افزایش تقاضا برای آموزش عالی اثر دارد؛ به‌بیان‌دیگر، همان‌گونه که مرتون ساخت اجتماعی را ساختاری هدفمند و درعین‌حال، دارای وسایلی برای تحقق اهداف تعریف می‌کند، حضور زنان را در عرصه آموزش عالی نیز می‌توان کوششی در مسیر کسب اهداف اجتماعی تبیین نمود؛ براین‌اساس، مرتون، ساخت اجتماعی را انتظام اجتماعی و وسایل پذیرفتنی برای دست‌یافتن به اهداف تعبیر می‌‌کند (توسلی، 1380: 234). او تأکید دارد که در میان عناصر گوناگون ساختارهای اجتماعی و فرهنگی، دو عنصر بیش از عناصر دیگر اهمیت دارند. عنصر اول شامل هدف‌‌ها، منظورها و علایقی است که به‌وسیله فرهنگ جامعه تعریف و تعیین‌ شده و به‌صورت هدف‌‌های مشروع برای اعضای جامعه درآمده است. عنصر دوم شامل ساختار فرهنگی- اجتماعی است که شیوه‌‌های رسیدن به اهداف را مشخص می‌‌کند (کوزر و روزن‌برگ، 1378: 432)؛ ازهمین‌رو، می‌توان افزایش حضور زنان را در آموزش عالی، براساس نظریه اهداف و وسیله مرتون نیز تبیین کرد، به‌طوری‌که زنان برای رسیدن به اهدافشان که اغلب شامل مواردی ازقبیل کسب شغل، شأن و موقعیت اجتماعی، استقلال و استفاده از جذابیت‌های زندگی دانشجویی است- که به‌نوعی نقش جامعه‌پذیری اجتماعی را نیز ایفاء می‌کند- از وسیله‌‌ای به نام ادامه تحصیل در آموزش عالی استفاده می‌‌کنند. علاوه‌براین، با توجه به تخصصی‌شدن مشاغل و اهمیت‌یافتن تخصص در کسب شغل، افزایش سطح تحصیلات، مشارکت زنان در فضای اقتصادی را نیز بیشتر فراهم می‌کند. همان‌گونه که پیش‌تر نیز اشاره شد، در ایران همزمان با کاربست سیاست‌های توسعه آموزشی در سطوح مختلف، دسترسی زنان به آموزش عالی افزایش یافت و حضور زنان در اواسط دهه 80 از نظر کمّی بیشتر از مردان شد و درنتیجه، سویه‌های جدیدی از حضور زنان در آموزش عالی مورد توجه قرار گرفت. »

مجموعه مقاله حاضر به دنبال بررسی ابعاد مختلف حضور زنان در آموزش عالی ایران است و در نظر دارد اثرات فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی را بررسی و واکاوی کند.

در ابتدا روند کلی حضور زنان در آموزش عالی مورد توجه قرار گرفته و سپس به‌صورت ویژه بر نقش دانشگاه آزاد تأکید شده است. شکربیگی در مقاله‌اش با اشاره به سیاست‌های توسعه آموزش عالی در برنامه سوم و به‌ویژه همزمان با تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی، دانشگاه‌‌های غیرانتفاعی و مراکز و مؤسسات آموزشی و پژوهشی دولتی و غیردولتی نشان می‌دهد که دسترسی گسترده‌‌ای برای گروه‌‌های مختلف اجتماعی حاصل آمده است.

می‌‌توان گفت که از مجموع مراکز دانشگاهی ایجادشده، دانشگاه آزاد اسلامی سهم بسیار زیادی در توسعه دسترسی‌‌ به آموزش عالی داشته است، به‌طوری‌که براساس برآیندهای صورت‌گرفته، این دانشگاه با دو شعبه دانشگاهی مستقل و 31 واحد استانی و حدود 400 پردیس آموزشی و پژوهشی، بیشترین تعداد شعب را در سراسر کشور داراست. علاوه‌براین، دانشگاه آزاد، 60 درصد از بار آموزش عالی در رشته‌‌های مختلف و 40 درصد از بار آموزشی در رشته‌‌های پزشکی را به دوش می‌کشد. در حال حاضر از مجموع چهارمیلیون دانشجوی شاغل به تحصیل در آموزش عالی کشور، نزدیک به دومیلیون نفر در دانشگاه آزاد در حال تحصیل‌اند. تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی، ضمن تأثیر بر افزایش دسترسی، نقشی مهم در عمومی‌شدن آموزش عالی در کشور داشته است. نتایج پژوهش عالیه شکربیگی و حدیث رمضانی‌فر حاکی از آن است که دلایل متعددی برای استقبال عمومی از دانشگاه آزاد اسلامی وجود دارد اما درباره زنان می‌توان به این موارد اشاره کرد: دسترسی آسان به فضای تحصیلی، تداوم‌یافتن نظام نظارتی خانواده بر دختران تا پیش از ازدواج و فراهم‌آمدن فرصت تحصیل برای زنان متأهلی که امکان دوری از محیط خانواده را ندارند؛ بنابراین، پایه‌گذاری دانشگاه آزاد اسلامی در شهرستان‌های کوچک، ظرفیت پذیرش دانشجویان بومی را افزایش داده و موجب افزایش دسترسی به آموزش عالی شده است.

درخصوص حضور دختران در آموزش عالی ایران، تحلیل‌‌های مختلفی ارائه شده است اما کمتر مطالعه‌‌ای روایت دختران را از حضور در آموزش عالی بررسی کرده است. سمیه فریدونی ازجمله محققینی است که تلاش کرده است در مطالعه خود به این موضوع بپردازد.

فریدونی تأکید می‌‌کند که براساس مطالعات پیشین، مهم‌ترین انگیزه دختران را از ورود به دانشگاه می‌توان این‌گونه بیان کرد: «دانشگاه تنها انتخاب دختران است»؛ بنابراین، بررسی سایر عوامل و انگیزه‌های دختران، حول این عامل اصلی قرار می‌گیرد که دختران جامعه ما به دانشگاه به‌عنوان تنها انتخاب خود می‌نگرند و امکان تجربه فرصت‌ها و موقعیت‌های دیگری را برای خود متصور نیستند. به باور فریدونی، از همین ابتدا دانشگاه به یک مفهوم جدید در جامعه ایرانی تبدیل می‌شود که دختران معنای جدیدی را برایش بازتعریف کرده‌اند و آن را ابزاری برای تحقق اهدافشان می‌دانند؛ ازاین‌رو، در این تفسیر جدید، دانشگاه، این امکان را در اختیار دختران قرار می‌دهد که به دنبال موقعیت‌هایی جدید بروند و برای رسیدن به فرصت‌های شغلی جدید بکوشند، بدین‌ترتیب، دانشگاه در نقش ابزاری ظاهر می‌شود که دختران به‌میانجی آن می‌توانند نخستین فضای ممکن برای حضور اجتماعی را تجربه کنند و در این فرایند برای خود هویتی جدید بیافرینند. در نگاه آنها دانشگاه مزیتی اجتماعی به شمار می‌آید که پس از ورود به آن نه‌تنها جایگاه اجتماعی خود را در جامعه بهبود می‌بخشند، بلکه می‌توانند در قالب یک دختر دانشجو به فرصت‌هایی جدید در حوزه فردی و اجتماعی دست یابند.

فریدونی در جمع‌بندی مطالعه خود تأکید می‌کند که به‌طورکلی دانشگاه امروزه به محلی برای توانمندشدن زنان در ایران تبدیل ‌شده و مفهوم دانشگاه در ذهن زن ایرانی با نگاه سیاست‌مدار و یا اقتصاددان و یا متولی صنعت و بازار به دانشگاه متفاوت است و متولیان امر چنانچه به دنبال ایجاد توازن در بافت آموزش عالی هستند، نخست باید کارکرد دانشگاه را برای زن ایرانی دریابند و مابه‌ازای آن را برایشان تعریف کنند؛ بدین‌ترتیب، بخشی از توازن مدنظر برقرار می‌شود و بسیاری از تنش‌های حاصل از پذیرش‌های جنسیتی، حذف زنان از برخی رشته‌ها و پذیرش بومی و مهاجرت زنان، عوارض خود را بر جامعه تحمیل نمی‌کنند. فریدونی در مقاله‌اش، بر دانشگاه به‌عنوان راهبردی برای توانمندی فردی و تکمیل فرایند هویتی زنان تأکید می‌کند؛ موضوعی که احمدنیا آن را با تأکید بر ابعاد فردی و تأثیر آموزش عالی بر شکل‌گیری هویت‌‌های فردی و همچنین تفاوت‌‌های نگرشی نسلی در بین زنان بررسی کرده است.

طبق نتایج پژوهش احمدنیا افزایش توانمندی، آگاهی و دانش زنان، تغییر در هویت فردی و اجتماعی و دگرگونی در نگرش‌ها و گرایش‌ها، ازجمله تغییرات فردی ناشی از ورود زنان به آموزش عالی است. از نظر وی، وجه دوم موضوع این است که تفاوت میان تحصیلات دختران دارای تحصیلات عالی با مادرانشان از این سطح از تحصیلات بی‌بهره‌اند، موجب ایجاد فاصله‌ای بین‌نسلی می‌شود. این فاصله نسلی بین دختران و مادرانشان را می‌توان در تقابل نقش‌های سنتی و مدرن (نسبت‌دادن نقش سنتی یا نقش‌های جدید به هویت خود)، تعابیر متنوع از زن و مرد ایدئال، ازدواج زودهنگام و... مشاهده کرد. افزون‌براین، در مطالعات، شواهدی از بروز تفاوت‌های ملموس در حیطه تعریف نقش، هویت‌پذیری، انگیزه فعالیت و كار، معیارهای همسرگزینی، انتظار از نقش‌های زناشویی و مسئولیت‌پذیری در میان دو نسل متوالی زنان جوان در تهران دیده می‌شود. درمجموع،‌ حضور دختران را در دانشگاه و تحصیلات تکمیلی می‌توان معیاری تعیین‌کننده برای تبیین و شناسایی تفاوت‌های بین‌نسلی درخصوص هویت‌یابی و آرمان‌گرایی در دختران و مادران و تفاوت دو نسل تلقی کرد؛ ازاین‌رو، مادران به‌عنوان نسل پیشین، ایدئال‌هایی برای زندگی خود داشته‌اند و دختران در نسلی دیگر، ایدئال‌هایشان را با تنوع بیشتری برای خود پرورانده‌اند؛ بنابراین، امکان‌ها و انتخاب‌های متفاوتی پیش‌روی دختران در مقایسه با مادرانشان قرار گرفته است.

احمدنیا در بحث از تغییرات هویتی دختران دانش‌آموخته آموزش عالی تأکید دارد که به‌رغم آنکه مادران «نقش سنتی مادری» را بخشی از هویت تعریف‌شده خود می‌دانند، در تعریف نقش به معنای مدرن آن برای دختران تحصیل‌کرده همان مادران، «اشتغال»، به‌عنوان مفهومی محوری در تعریف از «خود» گزارش شده است. در یک جمع‌بندی کلی، نتایج مطالعه احمدنیا نشان می‌دهد که در کنار تغییرات هویتی، تحولات نگرشی، توانمندسازی در حوزه مهارت‌ها، افزایش توان شبکه‌سازی اجتماعی و... نیز ازجمله تغییرات فردی در دختران است.

درحالی‌که احمدنیا بر جنبه فردی هویتی و نگرشی تأکید کرده است، جبار رحمانی و مهری طیبی‌نیا، این تغییرات هویتی را از منظر اجتماعی و روان‌‌شناسی اجتماعی بررسی کرده‌اند. در این مطالعه، انگیزش‌‌های جدیدی بررسی شده‌اند که زنان آنها را در بستر دانشگاه تجربه و در هویت مطلوبشان بازنمایی می‌کنند. نگارندگان، به مطالعه مسیر زندگی زنانی پرداخته‌اند که همزمان چهار نقش همسری، مادری، دانشجویی و شغلی را بر عهده دارند. یافته‌های پژوهش آنها حاکی از آن است که این دسته از زنان، از ابتدا زندگیِ درآمیخته با سنت داشته‌‌اند که برمبنای آن هویت همسری و مادری، قوی‌ترین روایت از زن مطلوب و آرمانی بوده است اما پس از حضور در دانشگاه، همزمان با تغییرات فردی و تلاش برای تحقق خویشتن، وارد مسیری ازقبل‌اندیشیده و دیکته‌شده اجتماعی شده‌‌اند که شاید بتواند تضمینی برای رسمیت‌یافتن خود وجود در مواجهه با کنش‌‌های منفعل زنانه پیش از ورودشان به دانشگاه باشد. مهم‌ترین ذهنیت این گروه می‌تواند پیدا‌کردن راه‌حلی برای مواجهه تعادل‌‌گرایانه در بستر خانواده و جامعه باشد.

در ادامه این مجموعه، خدیجه کشاورز در مقاله‌اش به نقش دانشگاه در تحولات ذهنیتی دختران دانشجو پرداخته است. نتایج مطالعه وی نشان می‌دهد که جنسیت همچنان بر نگرش‌های دانشجویان درزمینه خانواده و مسائل زنان، تأثیری تعیین‌‌کننده‌‌ دارد. به نظر وی، ذهنیت دانشجویان درباره مسائل مرتبط با جنسیت، زنان و خانواده، در برخی حوزه‌‌ها با تغییر و در برخی دیگر با مقاومت روبه‌روست؛ دانشجویان، آنجا که تغییر را به نفع خود می‌‌بینند، آن را می‌پذیرند و زمانی‌که مخالف منافعشان ارزیابی می‌‌کنند، آن را رد می‌کنند؛ یعنی در مقولات مرتبط با جنسیت، نوعی تغییر و سازش همزمان مشاهده می‌‌شود. طبق یافته‌های پژوهش کشاورز، فضای هنجاری و آموزش‌های دانشگاهی در ایران آمادگی لازم را در زنان و مردان در جهت یک زندگی‌ مبتنی بر ارزش‌های برابرخواهانه، یعنی برابری در حقوق و مسئولیت‌ها فراهم نمی‌‌کند؛ هرچند باید گفت که در برخی زمینه‌‌ها گرایش‌‌هایی‌ در جهت ترویج ارزش‌ها و هنجارهای عدالت‌خواهانه جنسیتی به منصه ظهور رسیده است. روشن است که در دانشگاه‌هایی که سنت‌های روشنفکرانه و آزادی‌خواهانه و نیز حیات انجمنی جریان دارد، ظهور و گسترش هنجارهای مبتنی بر عدالت جنسیتی نیز با شدت بیشتری دیده می‌‌شود.

تأثیر تحصیلات بر سرمایه اجتماعی، از دیگر ابعادی است که در این مجموعه مقالات مورد توجه قرار گرفته است. سید احمد فیروزآبادی و حمیده دباغی معتقدند که حضور در آموزش عالی، علاوه بر تغییرات هویتی، بر سرمایه‌های فردی و اجتماعی دانشجویان اثر می‌گذارد. آنها در مطالعه خود نشان داده‌اند که سرمایه اجتماعی، تحت تأثیر وضعیت تحصیلی است و زنان با ورود به آموزش عالی، علاوه بر دستیابی به فرصت‌هایی برای تقویت سرمایه اقتصادی خود، امکان تقویت سرمایه اجتماعی‌شان نیز فراهم خواهد شد که این امر می‌تواند در ورودشان به بازار کار نیز مؤثر باشد.
 افسانه توسلی و‌ هاجرگلی تأثیر تحصیلات دانشگاهی را بر میزان دین‌داری زنان واکاوی کرده‌اند.

نتایج پژوهش آنها در بررسی رابطه میان میزان دین‌داری دانشجویان با مقاطع تحصیلی بیانگر آن است که با افزایش میزان تحصیلات، از میزان دین‌داری دانشجویان کاسته می‌‌شود اما به تفکیک جنس، میزان دین‌داری دانشجویان، با مقاطع مختلف تحصیلی‌‌ آنها رابطه‌‌ای ندارد؛ بدین‌ترتیب، جنسیت در اینجا نقشی تعیین‌کننده‌ ایفاء می‌‌کند، چراکه دین‌داری دانشجویان دختر در مقایسه با دانشجویان پسر از میزان بالاتری برخوردار است. در بررسی رابطه میان سطوح مختلف تحصیلی با ابعاد مختلف دین‌داری در میان زنان و مردان، نتایج حاکی از آن است که در گروه مردان، دانشجویان کارشناسی ارشد و دکتری نسبت به دانشجویان کارشناسی، پایبندی بالاتری نسبت به بُعد باور داشتند، یعنی با افزایش سطح تحصیلات، بر میزان پایبندی به بُعد باور در بین آنها افزوده می‌شد اما در گروه زنان، رابطه‌‌ای میان سطح تحصیلات و پایبندی به بُعد باور مشاهده نشده است. در بُعد عبادی، در گروه مردان، شاهد هیچ رابطه‌‌ای میان سطح تحصیلات و پایبندی به بُعد عبادی نبودیم اما در گروه زنان، دانشجویان مقطع کارشناسی در قیاس با دانشجویان مقطع ارشد و دکتری، پایبندی بیشتری نشان داده‌اند و نتایج به‌دست‌آمده، از دقت بیشتر این گروه برای پاسخ‌‌گویی به پرسش‌‌ها ناشی می‌‌شود. درعین‌حال، باید اشاره کرد که این نمونه، به دانشجویان دختر محدود بوده است و ضرورت دارد که نتایج با دانشجویان پسر نیز مقایسه شود تا بتوان ادعایی جدی مطرح کرد.

همان‌گونه که اشاره شد، تأثیر آموزش عالی، علاوه بر بُعد فردی، بر متغیرهای دیگری ازقبیل مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز بررسی شده است. ملیحه شیانی با محورقراردادن موضوع شهروندی، به بررسی تأثیر تحصیلات و آموزش عالی بر مشارکت اجتماعی پرداخته است. وی پرسش‌‌های مختلفی را طرح کرده است مبنی بر اینکه آیا دختران و زنان، با دستیابی به آموزش عالی در دوره‌های مختلف توانسته‌اند به شهروندی و به‌ویژه مؤلفه اصلی آن یعنی مشارکت دست یابند یا خیر؛ به‌عبارت‌دیگر، آیا ایجاد فرصت‌های برابر آموزشی، زمینه‌ساز تحقق شهروندی جنسیتی خواهد بود؟ به باور وی، بنیادی‌ترین اندیشه زیرساخت شهروندی جنسیتی، پذیرش حق دسترسی زنان و مردان به همه جنبه‌های حقوق انسانی است که هرگاه برای آن فرصت‌هایی نظیر آموزش فراهم آید، جوهره اصلی‌اش یعنی مشاركت، عملی خواهد بود و می‌تواند منشأ آثار مثبت برای شهروندان گردد.

شیانی در مرور پیشینه مطالعات سطح خرد و کلان در این حوزه نتیجه می‌‌گیرد که تحصیل در مقاطع آموزش عالی، تأثیراتی چشمگیر بر آگاهی نسبت به حقوق شهروندی و مشارکت بر جای گذاشته است اما نکته قابل‌تأمل آن است که این آگاهی و ارتقای دانش‌افزایی حاصل از حضور در آموزش عالی، برای زنان دانش‌آموخته مطالباتی را در پی خواهد داشت که جامعه بایستی زمینه‌های تحققشان فراهم آورد. دسترسی‌نداشتن به منابع، فرصت‌ها و بسترهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه، موانع اصلی تحقق شهروندی در میان زنان است و صرفاً با ارائه بخشی از آن در حقوق اجتماعی (آموزش) به این گروه، مشارکتشان محقق نخواهد شد.

شیانی تأکید می‌کند که طبق شواهد، در شهرهای مختلف ایران با افزایش سطح تحصیلات زنان، میزان آگاهی از حقوق شهروندی در آنها افزایش‌ یافته است، لیکن در بُعد رفتاری سبب تحقق شهروندی برای آنها نشده و فقط در حوزه مشارکت‌های مدنی، عضویت و فعالیت در نهادها، گروه‌ها و انجمن‌ها رابطه مستقیم با تحصیلات به‌ دست آمده است؛ بنابراین، آموزش عالی فقط توانسته است از مجرای افزایش مشارکت اجتماعی زنان، چهره منفعلانه آنها را تااندازه‌ای آنها تغییر دهد. طبق یافته‌های پژوهش‌های این حوزه، در بسیاری از شهرهای ایران، شهروندی و مؤلفه‌هایش، با افزایش تحصیلات رابطه معکوس دارد، به‌گونه‌ای که زنان با افزایش تحصیلاتشان، به حقوقشان نیز آگاه خواهند شد و بدین‌ترتیب، مطالبات بیشتری را از سوی آنها شاهد خواهیم بود که چنانچه پاسخی مثبت آنها داده نشود، ممکن است تحصیلات، تأثیراتش را در بُعد رفتاری از دست بدهد و شهروندی واقعی را برای زنان محقق نسازد. باید توجه داشت که بعد از انقلاب اسلامی ایران (1357)، ورود و رشد زنان به حوزه آموزش، حداقل از نظر کمّی افزایشی چشمگیر داشته است و این موضوع نکته‌‌ای مثبت درزمینه دستیابی به جامعه‌ای برابر ازلحاظ جنسیتی است اما فراهم‌شدن این فرصت‌‌ها در آموزش، به معنای ایجاد فرصت‌های برابر برای زنان جامعه در جهت تحقق تمام ابعاد شهروندی نبوده و چه‌بسا به بازتولید نقش‌های کلیشه‌ای مشارکت اقتصادی و اجتماعی منجر شده است.

الهه کولایی و پیمان کاویانی‌فر از منظر مشارکت سیاسی به بحث آموزش عالی و جنسیت پرداخته‌‌اند. سؤال اصلی آنها این است که تأثیر فراهم‌‌آوردن فرصت‌های برابر در حوزه آموزش در جمهوری اسلامی ایران، بر مشارکت سیاسی زنان چیست؟ آیا فراگیر‌شدن آموزش عالی زنان و عدالت جنسیتی، تأثیری مستقل و مستقیم بر مشارکت نخبگانی زنان دارد؟ مرور پیشینه پژوهشی حاکی از آن است که گسترش آموزش عالی زنان، برخلاف مشارکت سیاسی نخبگانی، اثراتی قابل‌توجه درزمینه افزایش مشارکت مدنی، بهبود دانش سیاسی و گسترش نگرش‌ها و باورهای مردم‌‌سالار و دیگر اشکالِ مشارکت سیاسی توده‌‌ای مانند رأی‌دادن، حضور در تظاهرات خیابانی یا فعالیت در احزاب سیاسی و نهادهای مدنی دارد و به‌طورکلی، در توانمندسازی زنان برای ورود به عرصه سیاسی مؤثر است. این امر همانند مشارکت اجتماعی زنان فقط باعث تغییر تصویر منفعلانه زنان شده اما مشارکت فعال آنها را به همراه نداشته است. به گواه نتایج کولایی و کاویانی‌‌فر، هم در سطح ملی و هم در سطح منطقه خاورمیانه، فراهم‌‌آوردن فرصت‌های برابر در حوزه آموزش عالی نتوانسته است به برابری در مشارکت سیاسی در سطح نخبگان منتهی شود و به‌رغم دستیابی به فرصت‌های برابر در حوزه تحصیلات عالی، برابری در مشارکت سیاسی نخبگانی محقق نشده است. این در حالی است که به‌طورکلی، برخلاف مشارکت سیاسی نخبگانی، تأثیر تحصیلات عالی بر سطح عمومی مشارکت سیاسی قابل‌‌توجه است؛ بدین‌ترتیب، به‌رغم آنکه انتظار می‌رود با دستیابی زنان به برابری فرصت‌ها در آموزش عالی، افزایش مشارکت‌های اجتماعی و سیاسی آنها را در سطح نخبگان شاهد باشیم، این امر در کشور ما محقق نشده است.

یکی دیگر از ابعاد موردبررسی، مشارکت اقتصادی زنان تحصیل‌‌کرده است. سمانه ابراهیم‌پور اشتغال زنان دانش‌آموخته آموزش عالی را به‌عنوان موضوع مطالعه خود برگزیده است. وی تأکید دارد که زنان در مقام نیمی از نیروی انسانی کشور و نیمی از دانش‌آموختگان آموزش عالی، در فرایند توسعه نقشی اساسی دارند و این در حالی است که در ایران بی‌توجهی به بازار کار، پذیرش بی‌رویه دانشجو در دانشگاه‌های دولتی و غیردولتی بدون توجه به نیاز عرصه صنعت و تولید، در کنار مشکلات اقتصادی کشور در دو دهه گذشته باعث شده است که خیل عظیم دانش‌آموختگان آموزش عالی، از ورود به بازار کار بازبمانند که زنان نیز از این امر مستثنا نبوده‌اند. با توجه به اقبال مردان به رشته‌های فنی و مهندسی، تجمع زنان در رشته‌های علوم انسانی در آموزش عالی نیز باعث تشدید‌شدن بازماندن آنها از حضور در بازار کار شده است؛ بنابراین، به‌رغم آنکه افزایش ورود دختران به دانشگاه می‌تواند به تربیت نیروی متخصص و درنتیجه، توسعه اجتماعی و اقتصادی کشور منجر شود و توانمندسازی فردی زنان را به همراه داشته باشد اما فراهم‌نبودن بسترهای اجتماعی و اقتصادی در کشور، زنان را از ورود به عرصه اشتغال بازمی‌دارد.

درواقع، علی‌رغم این باور ‌که هرچه مشارکت زنان در آموزش عالی بیشتر باشد، شانس آنها برای دسترسی به فرصت‌های شغلی بیشتر خواهد بود، این امر در حال حاضر در ایران محقق نشده است؛ بنابراین، مسئله اشتغال و حضور زنان در بازار کار، یکی از چالش‌های مشارکت آنها در آموزش عالی است. می‌توان ادعا کرد که پس از انقلاب اسلامی، حضور دامن‌گستر زنان در آموزش عالی، از عوامل تأثیرگذار بر افزایش شاخص توسعه انسانی در ایران بوده است، اما مشارکت آنها در بازار کار در این سال‌ها رشد چندانی نیافته است. باید توجه داشت که مشارکت ناچیز و ضعیف زنان، ناشی از فقدان توانمندی آنها نیست، بلکه پژوهش‌ها حاکی از نبود فرصت‏های شغلی برای آنها، سیاست‌گذاری‌های بی‌توجه به جنسیت، بی‌توجهی به نیاز بازار و... است. ابراهیم‌‌پور به این نتیجه رسیده است که با توجه به نبود ارتباط مناسب بین حوزه تولید و صنعت با حوزه دانشگاه و فناوری و نبود سیاست‌گذاری جنسیتی در این حوزه، زنان پیش از پیش از ورود به بازار اشتغال دولتی بازمی‌مانند و به‌سوی اشتغال در عرصه خصوصی هدایت می‌شوند.

یکی از این حوزه‌‌ها فناوری اطلاعات و ارتباطات است که به‌شدت رو به رشد است و قابلیت ایجاد مشاغل زیادی را برای زنان در دهه‌‌های آتی دارد. فلاحتی و عمادی در پژوهش خود، تجارب موفق در توانمندسازی زنان و یا جامعه از طریق توسعه فناوری اطلاعات و ارتباطات را بررسی کرده‌اند. فناوری اطلاعات و ارتباطات از مجموعه رشته‌‌های گروه فنی و مهندسی است که زنان در آموزش عالی سهمی ناچیز در آن دارند و این در حالی است که تجارب کشورهای مختلف نشان می‌دهد که با حضور بیشتر زنان در این عرصه، رفع طیف گسترده‌‌ای از چالش‌‌های زنان ازجمله سلامت، مشارکت اجتماعی، مشارکت اقتصادی و حتی کاهش خشونت علیه زنان و توانمندسازی زنان روستایی امکان‌پذیر است.

درحالی‌که فلاحتی و عمادی بر تأثیر حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات بر افزایش مشارکت اقتصادی و اجتماعی زنان تأکید می‌کنند، محبوبی شریعت‌پناهی و درودیان به بررسی وضعیت زنان در شرکت‌‌های دانش‌‌بنیان پرداخته‌‌اند. راه‌اندازی شرکت‌های دانش‌بنیان ازجمله راهکارهایی است که از طرف دولت به‌عنوان راهبرد ایجاد اشتغال برای دانش‌آموختگان مطرح می‌شود ولی همان‌گونه که نتایج پژوهش محبوبی شریعت‌پناهی و درودیان نشان می‌دهد، با توجه به نبود فرصت‌های شغلی دولتی و نقش کمرنگ دولت در فراهم‌‌آوردن زمینه‌های اشتغال زنان، بایستی نهادهایی میانجی‌ را پایه‌گذاری کرد که رابطه صنعت و دانشگاه را بهبود ‌بخشند؛ ازاین‌رو، شرکت‌های دانش‌بنیان ازجمله میانجی‌های مهم به شمار می‌روند که قادرند با تجاری‌سازی دانش تولیدشده در دانشگاه، به اشتغال دانش‌آموختگان دانشگاه‌ها در زمینه‌های مرتبط کمک کنند. این شرکت‌ها در فاصله سال‌های 1393 تا 1395 رشدی چشمگیر داشته‌اند و برای بالغ‌بر 80 هزار نفر شغل مستقیم ایجاد کرده‌اند. شرکت‌های دانش‌بنیان پس از ثبت‌شدن و احراز عنوان دانش‌بنیان از کارگروه ارزیابی، از تسهیلات مالی و غیرمالی متعددی بهره می‌‌برند که برای حمایت از تأسیس و توسعه آنها اختصاص یافته است. کارکرد دیگری که می‌توان برای این شرکت‌ها متصور شد، فراهم‌آوردن زمینه‌های کارآفرینی زنان در این حوزه است. پژوهش‌های حوزه کارآفرینی نیز بر موانع پیش‌روی زنان برای کارآفرینی تأکید می‌کنند.

یافته‌های این مطالعه نشان می‌دهد که فعالان حوزه دانش‌بنیان اعم از کارآفرینان و کارکنان دانشی، بر کنترل نسبی متغیر جنسیت در این میدان تأکید دارند ولی درعین‌حال حضور همزمان عقلانیت علمی و اقتصادی، قادر است در شرکت‌های دانش‌بنیان تأثیرات منفی متغیر جنسیت را کاهش دهد و این شرکت‌ها را به فرصتی برای اشتغال و کارآفرینی زنان تبدیل کند. این در حالی است که رقابت‌پذیری در بازار که یکی از ارکان کنش اقتصادی است، کارفرمایان را به استخدام کارآمدترین‌ و ارزان‌قیمت‌ترین نیروها وادار می‌کند و اثرگذاری گرایش‌های جنسیتی را تا حدودی محدود نگاه می‌دارد؛ بنابراین، می‌توان انتظار داشت که شرکت‌های دانش‌بنیان به دلیل استقرارشان در بخش خصوصی، کمتر تحت تأثیر قواعد و هنجارهای جنسیتی باشند و اغلب از قواعد بازارهای رقابتی تبعیت کنند که شایسته‌سالاری و به‌کارگیری کارآمدترین افراد جزء جدایی‌ناپذیر آن است. درعین‌حال، باید توجه داشت که زنان به‌عنوان نیروی کارآمد و متخصص در این شرکت‌ها نباید به نیروی ارزان و دردسترس تبدیل شوند. این امر با توجه به نبود فرصت‌های شغلی برای زنان در بازار اشتغال و افزایش آمار زنان دانش‌آموخته آموزش عالی در آینده تا حدودی سخت می‌نماید.

موانع و چالش‌هایی که ابراهیم‌پور و محبوبی شریعت‌پناهی درباره دانش‌آموختگان زن مورد تأکید قرار دادند، می‌تواند پیامدهای متعددی در پی داشته باشد که منصوره اعظم آزاده و مرضیه مشتاقیان در مقاله‌شان یکی از آنها- یعنی مهاجرت- را مطالعه‌ کرده‌اند. توجه به این نکته ضروری است که ایران هفتمین کشور مبدأ مهاجرت است که برخلاف سایر کشورهای مبدأ مهاجرت پیش از خودش، درگیر جنگ و بحران داخلی نیست و می‌‌توان با توجه به مشخصات تخصصی و تحصیلی مهاجران ایرانی به کشورهای دیگر، ارتباطی بین چالش اشتغال پس از دانش‌آموختگی و حجم مهاجرت پیدا کرد. مهاجرت، بُعد دیگری از افزایش ورود به سطوح آموزش عالی دانشگاهی است که با افزایش تعداد زنان و مواجهه‌شان با نابرابری‌‌های موجود در مقوله اشتغال، شاهد افزایش آن نیز هستیم. از دیدگاه صاحب‌‌نظران توسعه و جنسیت، مهاجرت زنان نشان از توانمندی آنها دارد و ازهمین‌رو، تحرک زنان، نتیجه‌‌ توسعه محسوب می‌‌شود و درواقع، یکی از پیش‌شرط‌های دستیابی زنان به منابع و فرصت‌‌های لازم برای مهاجرت بین‌‌المللی، زندگی در کشوری است که حد متوسطی از توسعه اقتصادی را داراست. بااین‌وجود، بررسی‌ها حاکی از آن است که مهاجرت زنان دارای تحصیلات بالا از کشورهای کمتر توسعه‌‌یافته، در مقایسه با مهاجرت مردان دارای تحصیلات بالا، می‌تواند زیان نسبی بالایی را سبب ‌‌شود.ب یکی از این خسارت‌ها هدررفت سرمایه‌‌گذاری‌‌های هنگفت و بی‌‌بازگشت در حوزه آموزش زنان و ازدست‌رفتن نیروی انسانی کارآمد است که با توجه سطح آموزش دانشگاهی زنان (8/9 درصد از زنان) نسبت به مردان (5/12 درصد از مردان) در دنیا، این زیان به‌مراتب خسارت‌بارتر از خروج مردان تحصیل‌کرده آموزش عالی از کشورهایشان است. از دیگر تأثیرات این مهاجرت می‌توان به تأثیر منفی بر سطح آموزش و بهداشت در کشور اشاره کرد. در بررسی علل افزایش مهاجرت زنان تحصیل‌کرده می‌توان از رشد سطح تحصیلات زنان در قیاس با مردان در کشور نام برد. فراهم‌نبودن امکان ورود به بازار اشتغال، در کنار نابرابری‌های موجود در این بازار، همگی بستر لازم را برای مهاجرت موقت و دائمی داخلی و خارجی زنان فراهم می‌کنند.

در سال 2010، رتبه‌‌بندی 30 کشور مبدأ که بیشترین جمعیت مهاجر دارای تحصیلات دانشگاهی را در منطقه سازمان همکاری و توسعه اقتصادی دارند، نشان می‌‌دهد که ایران در رتبه شانزدهم و بعد از کشورهای هند، فیلیپین، چین، بریتانیا، آلمان، لهستان، روسیه، مکزیک، کره، اوکراین، فرانسه، ایالات‌‌متحده، کانادا، رومانی و ویتنام قرار دارد. همچنین در این سال ایران از نظر تعداد زنان مهاجر دارای تحصیلات دانشگاهی، در رتبه 19 و بعد از کشورهای هند، فیلیپین، چین، بریتانیا، آلمان، لهستان، روسیه، مکزیک، کره، اوکراین، فرانسه، ایالات‌‌متحده، رومانی، کانادا، نیجریه، ویتنام، ژاپن و کلمبیا جای گرفته ‌‌است؛ بدین‌ترتیب، از نظر تعداد مهاجران زن تحصیل‌کرده، در مقایسه با منطقه سازمان همکاری و توسعه اقتصادی در بین کشورهای آسیایی رتبه هشتم و در بین کشورهای اسلامی و خاورمیانه رتبه نخست را دارد. علاوه بر شکاف میان دانشگاه و اشتغال که عاملی مهم در ایجاد اشتیاق میان زنان تحصیل‌کرده آموزش عالی برای مهاجرت است، عوامل فرهنگی مانند احساس نابرابری و تبعیض جنسیتی نیز می‌تواند ازجمله مشوق‌‌ها برای ترغیب آنها به مهاجرت باشد. 

در این مجموعه مقاله تلاش شده است ابعاد مختلفی از حضور زنان در آموزش عالی مطالعه شود؛ هرچند هنوز جنبه‌های مختلف حضور زنان در آموزش عالی ازقبیل اعضای هیئت‌علمی، حضور زنان در ساختار مدیریتی و برنامه‌ریزی آموزش عالی، کارکنان زن در آموزش عالی در بخش‌‌های اداری و علاوه ‌بر اینها، مطالعاتی عمیق‌‌تر درباره تجربه زیسته زنان در آموزش عالی، به بررسی و واکاوی نیاز دارد. 

کتاب «آموزش عالی و تحولات فرهنگی- اجتماعی زنان» به­ کوشش لیلا فلاحتی(عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی ) با شمارگان 200 نسخه در 653 صفحه به بهای 86 هزار تومان از سوی انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است.


 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها