سه‌شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷ - ۱۶:۳۵
ديگر آسمان را نخواهي ديد

بيوتن، جديدترين رمان رضا اميرخاني به تازگي به چاپ سوم رسيد. به اين بهانه نگاهي اجمالي بر اين اثر انداخته‌ايم._

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)حميدرضا داداشي: رضا امير خاني نويسنده با هوشي است، او با انتشار آثاري چون «ارميا» و «من او» توانست جايگاه خود را در ميان اهالي حرفه‌اي ادبيات داستاني باز كند.

اين نويسنده خودش در جايي گفته  كه اگر روزي كتاب‌هايم نفروشند، سراغ شغل اصلي‌ام مي‌روم. (نقل به مضمون) اما همان زمان با تمام حس خوبي كه به او و آثار او در جامعه وجود داشت بسياري از دوستدارانش كمي نگران شدند. نگران از اين حيث كه بعضي از نويسندگان ايراني استعداد عجيبي دارند كه يك شبه ره صد ساله بروند و  يك شبه راه رفته را به عقب برگردند كه خوشبختانه در مورد اميرخاني  اين مسأله اتفاق نيفتاد.

جداي از تمام اين نگراني‌ها، يك ويژ‌گي ديگر در اميرخاني هست و آن اين‌كه آثارش ـ از «ارميا» گرفته تا «من او»، «داستان سيستان» و همين اثر آخري، «بيوتن» به حدي افراطي شخصي‌اند كه اين مسأله در سفرنامه ـ داستان «داستان سيستان» بيش از ديگر آثارش نمود دارد. 

اين يك حقيقت انكارناپذير است كه آثار هر نويسنده‌اي، خصوصاً رمان‌نويس، آينه‌ تمام نماي انديشه‌ اوست اما هنرمند واقعي كسي است كه عقايد شخصي خود را به قدري در لايه‌هاي پيچيده‌ اثرش پنهان ‌مي‌كند كه كشف و تفسير آن نياز به واكاوي خواننده‌هاي حرفه‌اي و منتقدان ريزبين و نكته سنج دارد. 

در يك جمله بايد گفت راز ماندگاري و تأثيرگذاري يك داستان، در درونمايه‌‌ جهان‌شمول و دغدغه‌هاي انساني آن است. از اين رو، هر قدر نويسنده بتواند اثر خود را به اين سمت هدايت كند با اقبال بيش‌تري از جانب مخاطب مواجه خواهد شد. 

 شايد به همين دليل باشد كه احساس مي‌شود آثار اميرخاني (خصوصاً همين «بيوتن») تا حد زيادي شعاري‌اند. جالب اين‌كه خود او نيز بارها در اين اثر روايت را رها مي‌كند و اذعان مي‌كند كه در حال شعار دادن است، ساختار و زبان اين اثر نيز اين امكان را به او مي‌دهد كه از طرف سهراب و يا خود نويسنده‌اش، جا به ‌جاي رمان تذكر بدهد و اعتراض كند كه «شعار نده» و يا «شعاري شد» و... 

نويسنده در همان صفحات ابتدايي داستان تكليف خود را با خواننده روشن مي‌كند. زماني كه ارميا و آرميتا به اتفاق خشي از فرودگاه «جي اف كي» به منطقه‌ منهتن نيويورك مي‌رسند، آسمان‌خراش‌هاي اين قسمت از شهر ديد ارميا را كور مي‌كنند؛ به گونه‌اي كه او از آسمان به جز نواري باريك چيز ديگري نمي‌بيند.

 ارميا به دليل نور كم، احساس مي‌كند وقت زوال آفتاب فرا رسيده و نمازش در حال قضاست؛ غافل از اين‌كه ساعت، 2 بعدازظهر است! همان‌جا ارميا با خود واگويه مي‌كند: «...و ديگر آسمان را نخواهي ديد.» به اين معني كه خواننده‌ محترم، حواست باشد تو را آورده‌ام جايي كه به واسطه‌ پول و قدرت و فساد، خبري از خدا در آن نيست و مردم آن راهي براي رستگاري و درك آسمان ندارند. اما اي كاش نويسنده به جاي اين‌كه شخصيت‌هاي خود را محدود كند به خشي، آرميتا، جاني و سوزي، كمي هم وارد زندگي شهروندان آمريكا مي‌شد، مثلاً شخصيت‌هاي «اسپنسر» و همسر باردارش مي‌توانستند عناصر مناسبي براي اين ورود باشند كه نيستند و به همين دليل هم احساس مي‌‌شود «بيوتن» در حدي اغراق‌آميز از زندگي واقعي تهي است. 

نگاه شخصي، به شكل‌هاي مختلف در اثر نمود دارد. در جايي از رمان (صفحه‌ي 107ـ 111) وقتي كه «ارميا» در كاندو (آپارتمان) آرميتا جا گير مي‌شود، يك‌باره نويسنده روايت را قطع مي‌كند تا از خواننده براي ادامه‌ سرنوشت ارميا كسب تكليف كند(!) در عين حال 5 پيش‌فرض براي ادامه‌ داستان پيشنهاد مي‌كند، واقعاً معلوم نيست هدف نويسنده از اين كار چيست، گويي او نگران است كه روايت سرراست و خطي داستان، خواننده را از پي‌گيري آن منصرف كند و از اين رو خود وارد گود مي‌شود تا بگويد «خواننده‌ گرامي، فكر نكن داري سفرنامه مي‌خواني» اين داستان به ظاهر خطي و یکنواخت ممكن است در صفحات بعد هيجان بگيرد و تو را به پي‌گيري آن ترغيب كند.

 اميرخاني باز در جايي دیگر، از طراح جلد كتابش نام مي‌برد كه اسم او را با نام معلي بر پيشاني كتاب نوشته است، گويي نويسنده با توجه به بار مذهبي خط معلي مي‌خواهد نوعي تقدس به كارش بدهد و اذعان كند كه اثرش به نوعي بيانيه‌ و مانیفست عقيدتي اوست، از اين رو با اين شگرد(؟) صراحتاً اعلام مي‌كند نه تنها ناشر را در انتخاب رسم‌الخط شخصي‌اش مجاب كرده، بلكه هدايت طراح جلد كتاب را نيز بر عهده گرفته تا از اين رهگذر ظاهر كتاب را هم به درونمايه اثر نزديك كند.

 نگاه شخصي ـ افراطي كه پيش‌تر به آن اشاره شد به اين دليل است كه ما همه چيز را از منظر نويسنده مي‌نگريم، او ما را به جايي مي‌برد كه خود مي‌خواهد.

 اگر در صحنه‌ بسيار خيره‌كننده‌ كازينوي صحرا حيرت‌زده مي‌شويم و همانند خشي، آرميتا و ديگران زمان را از ياد مي‌بريم، يادمان هست كه نويسنده‌اي شانه به شانه‌ ما ايستاده و وقايع را كارگرداني مي‌كند.

 اگر در شب بي‌سحر «ديسكو ريسكو» نظاره‌گر فروپاشي اخلاقي امثال سوزي هستيم، اميرخاني را مي‌بينيم كه در هيأت ارميا گوشه‌اي از ديسكو نشسته و با خود مي‌جنگد. (راستي، چرا شخص معتقدي مثل ارميا حاضر نيست محل ارتكاب گناه را ترك كند و مانند يك انسان مسخ شده گوشه‌اي از ديسكو مي‌نشيند و آن‌گونه ترحم برانگيزانه، خود را محاكمه مي‌كند؟) 

در اين صحنه نيز حضور نويسنده را كنار خود احساس مي‌كنيم و البته نويسنده در سراسر داستان خود را به اثرش سنجاق مي‌كند تا پيام مورد نظرش را به خواننده القا كند؛ در حالي كه مي‌توانست درونمايه‌ سقوط را جور ديگري روايت كند. 

به نظر مي‌رسد كه اميرخاني مي‌بايست از اثرش جدا مي‌شد و اجازه مي‌داد خواننده خودش از وقايع نتيجه‌گيري كند؛ زيرا در «بيوتن»  ماجراها و وقايع داستان نيستند كه اثر را هدايت مي‌كنند؛ بلكه داستان به‌شدت توسط نويسنده‌ به سمت و سويي مي‌رود كه صرفا مورد نظر اوست.

اشاره به اين مسائل البته به معناي نفي نقاط قوت رمان نيست؛ اما يك خواننده‌ حرفه‌اي نمي‌تواند ديالوگ‌هاي استادانه، چند موقعيت‌ قوي داستاني، توصيف‌ها و صحنه‌پردازي‌هاي خيره‌كننده و نگاه تيزبين اميرخاني را در اين رمان خوش‌ساخت ناديده بگيرد.

چاپ سوم رمان«بيوتن» سال 1387در 500صفحه توسط نشر علم عرضه شده است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها