جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۱:۱۶
«دوست غارنشين من» ساختارشكن است

«دوست غارنشين من» نوشته‌ »محمدكاظم اخوان» يكي از رمان‌هايي است كه انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در قالب طرح «رمان نوجوان امروز» منتشر كرده است؛ رماني ساختارشكن كه در قالب طنز - فانتزي نوشته شده است. نويسنده، داستان را با بهره‌گيري از دو طنز و تخيل شروع مي‌كند._

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)ـ «دوست غارنشين من» رماني ساختارشكن است كه در قالب طنز - فانتزي نوشته شده است. اين رمان با يادداشت‌هايي پراكنده آغاز مي‌شود. متن‌هاي كوتاه و بلندي كه ممكن است خواننده ناآشنا به فضاي داستان، آنها را نقل‌قول‌هايي از آثار قديمي تلقي كند؛ اما با خواندن اين متون طنز و اسامي ساختگي كتاب‌ها به عنوان منبع نوشته‌ها، متوجه مي‌شود كه اين متونِ مربوط و گاه نامربوط به متن اصلي داستان، نيز بخشي از آن را تشكيل مي‌دهد. 

«محمدكاظم اخوان» داستان را با بهره‌گيري از دو طنز و تخيل شروع مي‌كند. دو عنصري كه به نظر مي‌رسد نويسنده در جاي‌ جاي داستان با گشاده‌دستي آن‌را جايگزين ديگر عناصر ساختاري كرده است. 

در شروع داستان هم به‌جز ويژگي طنز و فانتزي، عامل ديگري ديده نمي‌شود كه خواننده را به مطالعه ادامه داستان ترغيب كند. 

شخصيت‌هاي اصلي داستان نيز ديرهنگام معرفي مي‌شوند و به‌خاطر ويژگي‌هاي اثر، چهره‌اي اغراق‌يافته و باورناپذيري از آنها براي خواننده ترسيم مي‌شود. معرفي شخصيت‌هاي اصلي داستان و نخستين نشانه‌هاي كشمكش در رمان، تقريباً از صفحه 37 كتاب ديده مي‌شود. 

«اميربهرام» سيزده ساله، هر روز تكيده و زار و نزارتر مي‌شود. دايستان با توصيف زندگي خانواده «بهارمست»، قبل و بعد از بيماري پسرشان ادامه مي‌يابد و در نهايت با حل اين مشكل و طرح مسأله‌اي جديد، دومين گره داستاني در پيش چشم مخاطب شكل مي‌گيرد. بيماري «اميربهرام» درمان مي‌شود و شخصيت‌هاي فرعي و مهمي همچون كوتوله‌ها و انسان‌هاي نخستين وارد داستان مي‌شوند. 

طرح داستان ساده است ولي بسياري از وقايع مطرح شده در اين طرح اتفاق مي‌افتند بدون اينكه نويسنده تا پايان داستان، دليلي درباره علت وقوعشان به خواننده ارائه دهد. اميربهرام افسرده شده است. خانواده براي درمانش او را به كوه مي‌برند. او و پدرش در كوه با دو انسان نخستين آشنا مي‌شوند. 

اين آشنايي، افسردگي اميربهرام را درمان مي‌كند؛ اما ماجراهاي ديگري را در زندگي او و اطرافيانش مي‌آفريند. به‌نظر مي‌رسد نويسنده با فانتزي قلمداد كردن رمان، استفاده از راه‌كارهاي داستاني همچون گره‌گشايي و رعايت روابط علت و معلولي را غيرضروري دانسته است. 

پايان‌بندي داستان نيز بدون در نظر گرفتن ماجراهايي شكل مي‌گيرد كه در طول داستان اتفاق افتاده است. نويسنده در حدود 350 صفحه به خواننده اين موضوع را القاء مي‌كند كه انسان‌هاي نخستين زندگي خانواده بهارمست را دچار تغيير كرده‌اند؛ اما در 15 صفحه پايان اين داستان، اميربهرام و دوستش به غاري مي‌رسند كه تصور مي‌كردند مكان سكونت انسان‌هاي نخستين است و ناگهان با يك ايستگاه فضايي روبه‌رو مي‌شوند. 

در پايان داستان، همه شخصيت‌هاي اصلي و فرعي و حتي قهرمان‌هاي داستان‌هاي عاميانه ايراني مثل ماه‌پيشوني و شنگول و منگول دور هم جمع مي‌شوند. «گردآفريد»، دخترخاله اميربهرام كه بسيار ديرهنگام وارد ماجرا شده است، سكان‌دار وقايع داستان است. اوست كه با يك جمله، از تمام اتفاقات عجيب و غريب داستان گره‌گشايي مي‌كند و مي‌گويد: «طلسم كرده‌اند. طلسم كرده‌اند. خاله منظر. آقا عمو. حتي آن بزغاله‌ها و آن دختري كه از توي چاه درآمد و آن دوتايي كه هم‌ديگر را «اين» و «آبو» صدا مي‌زدند و شما فكر مي‌كنيد انسان‌هاي اوليه‌اند و مرا هم بالاي همين فكرتان كشانديد اينجا. اين‌ها همه خودشان نيستند. همه‌شان طلسم شده‌اند و مارمولي‌ها هم آنها را طلسم كرده‌اند. آنها دارند درباره‌ همه چيز ما تحقيق مي‌كنند - از همان روز اولش!»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها